باشومونلغتنامه دهخداباشومون . [ ش ُ م ُ ] (اِخ )از نمایندگان پارلمان و از ادبای فرانسوی که در پاریس تولد یافت و در همان شهر درگذشت (1624 - 1702 م .). اشعار او در سال 1755 م . گردآوری و چاپ شده ا
باشومونلغتنامه دهخداباشومون . [ ش ُ م ُ ] (اِخ ) ادیب فرانسوی که در 1690 م . درپاریس متولد شد و در 1771 م . در همان شهر درگذشت .
بشم ،بشت ،بشش،بشمون ،بششون، بشتون /بِهِم،بهت،بهش ،بهمون ،بهشون،بهتونگویش تهرانیبه من ،به تو،به او،به ما،به شما،به ایشان
باسامانلغتنامه دهخداباسامان . (ص مرکب ) دارا و برخوردار. مُعقِر؛ مرد بسیار آب و زمین و باسامان (منتهی الارب ). || مرد متدین . صابر. پرهیزکار. زاهد. || عاقل . بافراست . (ناظم الاطباء).