باعث شدندیکشنری فارسی به انگلیسیeffects, effectuate, elicit, elicitation, get, occasion, operate, provoke, send
باعث شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت شدن، موجب شدن، موجباتچیزی را فراهم کردن، اساس نهادن، بالا آوردن، بار آوردن، ایجاد کردن، خلق کردن، تولید کردن هستی دادن، آفریدن، بهوجود آوردن ابداع کردن، اختراع کردن، کشف کردن دلیل چیزیبودن، توضیح دادن پیافکندن، پیریزیکردن، تأسیس کردن، بنیاد نهادن بهراهانداختن، برانگیختن، شروع کردن،
سمت ـ سرعتنمای نیمرخ بادVAD wind profile, VWPواژههای مصوب فرهنگستاننیمرخ زمان- بلندای بُردار افقی حاصل از روبش (scanning) رادار داپلر با استفاده از الگوریتم/ خوارزمی سمت- سرعتنما
باد صدوبیستروزهbad-i-sad-o-bistroz, wind of 120 daysواژههای مصوب فرهنگستانبادی قوی با منشأ موسمی (monsoon) که در منطقۀ سیستان از سمتهای شمالغرب تا شمال ـ شمالغرب میوزد متـ . باد سیستان seistan
ضرب قویstrong beat, accented beat, down beatواژههای مصوب فرهنگستاننخستین ضرب هر میزان و سومین ضرب میزانهای چهارضربی
قاعدۀ طوقهbead face, bead ledge, bead soleواژههای مصوب فرهنگستانبخشهای تخت ناحیۀ طوقه، بین پاشنه (heel) و پنجه (toe)، که بر روی نشیمن طوقه قرار میگیرد
باعثلغتنامه دهخداباعث . [ ع ِ ] (اِخ ) (جفر...) جفر باعث در سرزمین بکربن وائل و منسوب به باعث بن حنظلةبن هانی الشیبانی است . (از معجم البلدان ).
باعثلغتنامه دهخداباعث . [ع ِ ] (ع اِ) جهت . شوند. (ناظم الاطباء). داعی . انگیزه . علت . جهت . غرض . موجب . (المنجد). مجازاً سبب . (آنندراج ). ج ، بَواعِث : حرام است بر من آنگه برگردد همه ٔ آن یا بعضی از آن به ملکیت من به حیلتی از حیلتها یا باعثی از باعثها. (تاریخ بیهقی
باعثلغتنامه دهخداباعث . [ ع ِ ] (اِخ ) (جفر...) جفر باعث در سرزمین بکربن وائل و منسوب به باعث بن حنظلةبن هانی الشیبانی است . (از معجم البلدان ).
باعثلغتنامه دهخداباعث . [ع ِ ] (ع اِ) جهت . شوند. (ناظم الاطباء). داعی . انگیزه . علت . جهت . غرض . موجب . (المنجد). مجازاً سبب . (آنندراج ). ج ، بَواعِث : حرام است بر من آنگه برگردد همه ٔ آن یا بعضی از آن به ملکیت من به حیلتی از حیلتها یا باعثی از باعثها. (تاریخ بیهقی