بیقاعدهفرهنگ مترادف و متضادآشفته، بیضابطه، بیقانون، بینظم، بیهنجار، هردمبیل ≠ قاعدهمند، قانونمند، باقاعده، ضابطهدار
نظاميدیکشنری عربی به فارسیادم با انضباط وسخت گير , سخت گيري وانضباط خشک , منجنيق سنگ انداز , منظم , باقاعده
خوش حالتلغتنامه دهخداخوش حالت . [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ] (ص مرکب ) خوش وضع. خوش ترکیب . باقاعده . با ترکیب خوب وزیبا: فلان چشمانی خوش حالت دارد. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) حالتی خوش . حالت خوب و نیک .
منظمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم منظم، طبق مقررات، مرتب، باقاعده، هماهنگ مقرر، قانونی، بانسق، بانظم منتظم، منضبط، مطیع قانونمند، سیستماتیک، تحتکنترل، مضبوط آراسته، مرتب اتوکرده، چین نخورده، صاف ارگانیک مترتب، موعود الفبایی، بهترتیبالفبا ساکت، آرام، بیتحرک