بالا بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جک زدن، ازجابرداشتن، ازخاک برداشتن، برگرفتن، بلند کردن، برداشتن، برخیزاندن، برانگیختن، بلندکردن، بالا کشیدن، نصب کردن، برافراشتن، آهیختن، نگاه داشتن ترقی دادن، بهتر کردن سوارکردن، حمل کردن بهبالا پرت کردن، پرت کردن
بالا بردنلغتنامه دهخدابالا بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بربردن . راندن از پائین بجایگاه برین . حمل کردن از زیر به زبر. متصاعد ساختن . برتر قرار دادن .- بالا بردن ساختمان ؛ برآوردن آن . بمرحله ٔ پوشش رساندن بنا. || افزودن . برکشیدن . علو بخشیدن . متعالی ساختن .-
بالا بردندیکشنری فارسی به عربیارتفاع , ارفع , انتش , تحسين , توج , حسن , حصان , دفع , رافعة , صعد , صعد الموقف , ضخم
بالا بردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. افزایش دادن، افزودن، اضافه کردن، زیاد کردن ≠ کاهشدادن، پایین آوردن ۲. بالا رفتن ۳. ترقی دادن، رفعت بخشیدن ۴. بزرگ کردن، بزرگ جلوهدادن
بالا بردنلغتنامه دهخدابالا بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بربردن . راندن از پائین بجایگاه برین . حمل کردن از زیر به زبر. متصاعد ساختن . برتر قرار دادن .- بالا بردن ساختمان ؛ برآوردن آن . بمرحله ٔ پوشش رساندن بنا. || افزودن . برکشیدن . علو بخشیدن . متعالی ساختن .-
بالا بردندیکشنری فارسی به عربیارتفاع , ارفع , انتش , تحسين , توج , حسن , حصان , دفع , رافعة , صعد , صعد الموقف , ضخم
بالا بردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. افزایش دادن، افزودن، اضافه کردن، زیاد کردن ≠ کاهشدادن، پایین آوردن ۲. بالا رفتن ۳. ترقی دادن، رفعت بخشیدن ۴. بزرگ کردن، بزرگ جلوهدادن