بلاکشلغتنامه دهخدابلاکش . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) بلاکشنده . متحمل بلا. مبتلی به بلیه . (فرهنگ فارسی معین ).مردم رنجبر مبتلی به بلیه . (ناظم الاطباء). || رنجبر. سختی کش . (فرهنگ فارسی معین ) : او مانده و یک دل بلاکش و او نی
بالاپوشلغتنامه دهخدابالاپوش . (اِ مرکب ) روپوش . آنچه بر روی چیزی افکنند تا پوشیده ماند. || پوششی که در وقت دراز کشیدن یا خفتن بر خویش افکنند و به عربی آنرا لحاف و به فارسی شادیچه و جامه ٔخواب و بالاکش گویند. (آنندراج ). لحاف . (ناظم الاطباء). هرچه در وقت خواب بر رو اندازند از قبیل لحاف و غیره .