بالة کمکیauxiliary finواژههای مصوب فرهنگستانبالة ثابت اضافی کوچک در بیرون دُم افقی که در تقویت پایداری سمتی نقش چندانی ندارد
دیگ بخار لولهآتشیfire tube,fire boiler, donkey boiler,fire-tube boilerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دیگ بخار که در آن هوای بسیار داغ از داخل لولههایی میگذرد و باعث جوشیدن و بخار شدن آب میشود
بالهلغتنامه دهخداباله . [ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) بالِت . نوعی رقص دسته جمعی . رقص با گروه . رقص دسته جمعی که قسمتی از آداب و عادات جمعی را نشان دهد. اساس بالة است این رقصها در بین ملل از ایام قدیم رواج داشت ، مثلا هندوستان توانسته است رقصهای خود را از هزاران سال پیش تا کنون حفظ کند و آنرا بهمان
بالهلغتنامه دهخداباله . [ ] (اِ) رازی گوید آن نباتی است دشتی وشاخهای او جعد باشد و بیخ های او کج باشد و بر وی مویهای خردخرد باشد، و هر نباتی یا میوه ای که او را مویها بود چنانکه آبی را از میوه ها، و خس الحمار را ازنباتها، عرب او را زغب گوید و زغب آن مویهای خرد باشد که بر جوجه ٔ مرغ باشد در وق
بولةلغتنامه دهخدابولة. [ ب ُ وَ ل َ ] (ع ص ) بسیار کمیزاندازنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
بالةلغتنامه دهخدابالة. [ ل ل ْ ل َ ] (ع اِ) خیر. نیکویی . لاتبلک عنه بالة؛ یعنی خیر نصیب تو نمیشود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بلال .
بالةلغتنامه دهخدابالة. (اِ) ماهی عنبر، که درازی آن به پنجاه ذراع میرسد و به فارسی آنرا باله گویند. (از تاج العروس ).- باله ٔ لَطَمیّة؛ گاو عنبر. (یادداشت مؤلف ). || به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف ). قلاب . (یادداشت مؤلف ).
بالةلغتنامه دهخدابالة. [ ] (اِخ ) شهری است در یهودیه که در یوشع بلهه و بلعه خوانده شده است و آن دیرالبلح می باشد که نزدیکی غزء واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
بالةلغتنامه دهخدابالة. [ ل َ ] (اِخ ) محلی است در حجاز که برخی آنرا در حیطه ٔ حرم دانسته اند. جمعی نیز آنرا با نون «بانه » خوانده اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
دربالةلغتنامه دهخدادربالة. [ دِ ل َ ] (ع اِ) جامه ای است خشن که متکدیان پوشند و بدین سبب آنان را «ابودربالة» کنیت دهند، و آن لغتی است عامیانه . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
حبالةلغتنامه دهخداحبالة. [ ح َ بال ْ ل َ ] (ع مص ) رفتن . و کل فعالّة مشددة جائز تخفیفها کحمارة القیظ و صبارة البرد الا الحبالة فانها لاتخفف . (منتهی الارب ).
حبالةلغتنامه دهخداحبالة. [ ح ِ ل َ ] (ع اِ) دام . احبول . احبولة. (منتهی الارب ). پای دام . (نصاب ) (دستوراللغة) (منتهی الارب ). دام صیاد. (منتهی الارب ). دام داهول . (محمودبن عمر ربنجنی ). و در بعض از لغت نامه ها:نوعی از دام . و در نسخه ای از مهذب الاسماء: دام آهو.و صاحب غیاث اللغات بنقل از م
حنبالةلغتنامه دهخداحنبالة. [ حِم ْ ل َ] (ع اِ) دریا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد بسیارگوی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ربالةلغتنامه دهخداربالة. [ رَ ل َ ] (ع اِمص ) بسیاری گوشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بسیاری گوشت و پیه . (از متن اللغة).