بالتفرهنگ فارسی معین(لِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است به وسیلة نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک .
بالدلغتنامه دهخدابالد. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 25 هزارگزی باختر اردل و 6 هزارگزی راه دویلان واقع است و 59 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا
بالدلغتنامه دهخدابالد. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مقیم وملازم جایی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اقامت کننده در جایگاه یا شهری . (از اقرب الموارد).
بالطلغتنامه دهخدابالط. [ ل ِ ] (ع ص ) بلاط گسترنده و بلاط سنگهاست که در سرا و جز آن گسترده باشند. (از منتهی الارب ).
بالتاکيددیکشنری عربی به فارسیمطملنا , همانا , حتما , يقين , خاطر جمع , مطملن , از روي يقين , قطعي , مسلم , محقق , استوار , راسخ يقينا , يقينا , محققا , مسلما , بطور حتم
بالتارلغتنامه دهخدابالتار. (اِخ ) نقاش و مهندس فرانسوی .وی بسال 1764 م . متولد شد و بسال 1846 م . درگذشت .
بالتازارلغتنامه دهخدابالتازار. (اِخ ) از سلاطین معروف بابل و فرزند نبوکدنصر، در سال 554 ق .م . به سلطنت بابل رسید. پس از فوت بخت النصر (561 ق .م .) در مدت شش سال سه تن سلطنت کردند، تا سرانجام در حدود 55
بالتخصیصلغتنامه دهخدابالتخصیص . [ ب ِت ْ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + تخصیص ) خصوصاً. مخصوصاً. بویژه . (ناظم الاطباء). اختصاصاً. و رجوع به تخصیص شود.
بالتصریحلغتنامه دهخدابالتصریح . [ ب ِت ْ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + تصریح ) بطور صراحت . صراحةً. به آشکارا. || مشروحاً. مفصلاً. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصریح شود.
choreographingدیکشنری انگلیسی به فارسیchoreographing، طرح رقص یا بالت را ریختن، در حال رقص یا بالت بودن
بالتاکيددیکشنری عربی به فارسیمطملنا , همانا , حتما , يقين , خاطر جمع , مطملن , از روي يقين , قطعي , مسلم , محقق , استوار , راسخ يقينا , يقينا , محققا , مسلما , بطور حتم
بالتارلغتنامه دهخدابالتار. (اِخ ) نقاش و مهندس فرانسوی .وی بسال 1764 م . متولد شد و بسال 1846 م . درگذشت .
بالتازارلغتنامه دهخدابالتازار. (اِخ ) از سلاطین معروف بابل و فرزند نبوکدنصر، در سال 554 ق .م . به سلطنت بابل رسید. پس از فوت بخت النصر (561 ق .م .) در مدت شش سال سه تن سلطنت کردند، تا سرانجام در حدود 55
بالتخصیصلغتنامه دهخدابالتخصیص . [ ب ِت ْ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + تخصیص ) خصوصاً. مخصوصاً. بویژه . (ناظم الاطباء). اختصاصاً. و رجوع به تخصیص شود.
بالتصریحلغتنامه دهخدابالتصریح . [ ب ِت ْ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + تصریح ) بطور صراحت . صراحةً. به آشکارا. || مشروحاً. مفصلاً. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصریح شود.
نبالتلغتنامه دهخدانبالت . [ ن َ ل َ ] (ع اِمص ) ذکاوت . || آگاهی . || فضل .(ناظم الاطباء). || شرف . بزرگی . (یادداشت مؤلف ). || نجابت . (ناظم الاطباء). || استادی . (غیاث اللغات ). رجوع به نَبالة شود.
کبالتلغتنامه دهخداکبالت . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) فلزی است سفید مایل به سرخی ، سخت و شکننده که شماره ٔ اتمی آن 27 است و در 1490 درجه می گدازد. وزن مخصوصش 8/8 است . این فلز با مس و آهن و فولاد ب
ذی نبالتلغتنامه دهخداذی نبالت . [ ن َ ل َ ] (ع ص مرکب ) صاحب ذکاء و نجابت و فضل . و در عناوین نویسند: خدمت ذی نبالت فلان ...
کبالتفرهنگ فارسی عمیدعنصر فلزی سفیدرنگ، سخت، چکشخوار، قابل مفتول شدن، نامحلول در آب، و محلول در اسید ازتیک که در تهیۀ برخی آلیاژها، رنگها، و جلادهندهها به کار میرود.⟨ کبالتِ ۶۰: کبالت رادیواکتیو که در معالجۀ سرطان از آن استفاده میشود.