بلغدلغتنامه دهخدابلغد. [ ب ُ غ ُ ] (ص ) جمعنموده و بالای هم نهاده و فراهم آمده . (از برهان ) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء). بلغده . بلغند. بلغنده . (آنندراج ). و رجوع به بلغده و بلغنده شود.
بیلغتلغتنامه دهخدابیلغت . [ ل ُ ] (اِخ ) ستاره ٔ زهره را گویند.(برهان ). این صورت مصحف بیدخت است . رجوع به بیدخت شود. اما در برهان (چ معین ) چنین ضبطی نیست و بیلفت با «ف » آمده است اما بیلغت با «غ » مناسب تر مینماید.
بالاغاتلغتنامه دهخدابالاغات . (اِخ ) نام ناحیه ایست در هندوستان در شمال فلات دکن . سرزمینی است حاصلخیز و دارای جنگلهای پهناور و معادن الماس و مس . پس از انقراض سلاطین تیموری هند، این ناحیه توسط حیدرشاه تصرف شد و سپس به نظام حیدرآباد رسید و اکنون جزء حکومت مدرس اداره میشود. رجوع به قاموس الاعلام
کلمةدیکشنری عربی به فارسیکلمه , لغت , لفظ , گفتار , واژه , سخن , حرف , عبارت , پيغام , خبر , قول , عهد , فرمان , لغات رابکار بردن , بالغات بيان کردن