بالغةلغتنامه دهخدابالغة. [ ل ِ غ َ ] (ع ص ) تأنیث بالغ. بجای زنان رسیده . (مهذب الاسماء). کامله . (غیاث اللغات ). جاریة بالغة؛ دختر بحد بلوغ رسیده .- حجة بالغة ؛ دلیل تمام و کامل : قل فلله الحجة البالغة. (قرآن 149/6)؛ بگو پس مر خدا
بالغیلغتنامه دهخدابالغی .[ ل ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی بالغ. کیفیت بالغ. بالغ بودن . بلوغ . حد کمال . رسیدگی . بالغیت : به بالغی برسیدم که هیچم آگه نیست به شادمانی و آسانی و غم و دشوار.ناصرخسرو.
شاه بولاغیلغتنامه دهخداشاه بولاغی . (اِخ ) نام محلی در کنار راه خوی به ماکو، میان کسیان و مریملر در 62 هزارگزی خوی . (یادداشت مؤلف ).
خان بالغیفرهنگ فارسی عمیدتهیهشده در خانبالغ: کاغذ خانبالغی: ◻︎ کمخای خانبالغی و شرب زرفشان / هرکس که دید نقش پری خواند یا ملک (نظام قاری: لغتنامه: خانبالغ).
بالغفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان لغ، پخته، کامل، رشدیافته، رشد کرده، شکوفا، رسیده بهسن قانونی رسیده، مکلف، واجد شرایط ازدواج مردانه، نَر، مادرانه، زنانه، جوان آدمبزرگ، بالغه، اهل تازهبالغ مشمول
تمامعیارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی عیار، کامل، تمام و کمال، بهتمام معنا، عالی، درجه یک، درمنتهای کمال، بهغایت کمال، تام پخته، بالغ، بالغه، رسیده ایدآل (ایدهآل)، آرمانی، کلاسیک معصوم، منزه ازگناه مطلق، خالص، ساده، تمام، دست نخورده شگفتآور
شتابزدگیلغتنامه دهخداشتابزدگی . [ ش ِ زَ دَ /دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شتاب زده . دست پاچگی .استعجال . مقابل آهستگی و نرمی . مقابل تأنی . تعجیل و عجله . چالاکی . عجله ٔ بسیار. (ناظم الاطباء). تَعَجرُف . خَدَب . رَهَق . عَجرَفَة. قاهِرَة. قَهیرَة. قَهمَزا.
بالغلغتنامه دهخدابالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رسا. کافی . بسنده . وافی . مشبع. رسنده : «و ما هو ببالغه ». (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن . «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس ». (قرآن 7/16). نباشید رسنده ٔ آن
مبالغةلغتنامه دهخدامبالغة. [ م ُ ل َ غ َ ] (ع مص ) کوتاهی نکردن در کوشش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوتاهی نکردن در کار و کوشش کردن و جهد و سعی نمودن . (ناظم الاطباء). کوشیدن در کاری و کوتاهی نکردن در آن . (از اقرب الموارد). و رجوع به مبالغت و ماده ٔ بعد شود.