بالغ (فعل ماض)دیکشنری عربی به فارسیاغراق اميز کردن , بيش از حد واقع شرح دادن , مبالغه کردن در , گزافه گويي کردن , بالغ , رشد کردن , کامل , سررسيده شده , قابل ازدواج و همسري , اغراق گفتن در , غلو کردن
مرز ناشخمbalk, baulk 2, boundary stripواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از زمین که عمداً یا تصادفاً شخم نخورده است و دو قطعه زمین را از هم جدا میکند
بازو 1baulk 1واژههای مصوب فرهنگستانمحدودۀ قراردادی باریکی بین دو تاشۀ مجاور که در آن کاوش صورت نمیگیرد و عملاً مسیر رفتوآمد و دسترسی به تاشههای دیگر است
نشست نافرجامbaulked landing, baulk 3واژههای مصوب فرهنگستاننشستی که در پی پیشامدهای واپسین مراحل تقرب نیمهتمام میماند
بالغلغتنامه دهخدابالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رسا. کافی . بسنده . وافی . مشبع. رسنده : «و ما هو ببالغه ». (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن . «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس ». (قرآن 7/16). نباشید رسنده ٔ آن
بالغلغتنامه دهخدابالغ. [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) بالیغ، و بالیغ در مغولی بمعنی شهر است و خان بالیغ نام قره قروم پای تخت سلاطین مغول بوده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). این که فرهنگها نوشته اند که بالغ نام ولایتی است شمالی ، (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ) (ناظ
بالغلغتنامه دهخدابالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رسا. کافی . بسنده . وافی . مشبع. رسنده : «و ما هو ببالغه ». (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن . «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس ». (قرآن 7/16). نباشید رسنده ٔ آن
بالغلغتنامه دهخدابالغ. [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) بالیغ، و بالیغ در مغولی بمعنی شهر است و خان بالیغ نام قره قروم پای تخت سلاطین مغول بوده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). این که فرهنگها نوشته اند که بالغ نام ولایتی است شمالی ، (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ) (ناظ
بالغلغتنامه دهخدابالغ. [ ل ُ / ل ِ ] (اِ)شاخ گاو میان خالی یا چوب میان خالی کرده که در آن شراب خورند و در گرجستان متعارف است . (برهان قاطع) (آنندراج ). قدح از سروی گاو بود که بدان می خورند و بعضی کلاجوی خوانند. (نسخه ای از اسدی ). سروی گاو که پاک کرده باشند و
خان بالغلغتنامه دهخداخان بالغ. [ ل ِ ](اِخ ) نام قدیمی شهر پکن است . این نام در قرون وسطی بشهری گفته میشد که در محل کنونی پکن قرار داشت . و اصل آن مغولی و بمعنی «شهرخان » است . پیش از آنکه خان بالغ پایتخت شود شهری از شهرهای چین بود و چون قبلای قاآن بسلطنت رسید پایتخت دولت مغولی شد. قبلای قاآن پس
بالغلغتنامه دهخدابالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رسا. کافی . بسنده . وافی . مشبع. رسنده : «و ما هو ببالغه ». (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن . «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس ». (قرآن 7/16). نباشید رسنده ٔ آن
مبالغلغتنامه دهخدامبالغ. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) تمام رسنده در کار. (آنندراج ). ساعی و جاهد و رنجبر. و هر آنکه در کاری افراط کند و مبالغه نماید. (ناظم الاطباء).
مبالغلغتنامه دهخدامبالغ.[ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مبلغ. به محاوره ٔ فارسی مال راگویند. (آنندراج ). وجوه . پولها. (فرهنگ فارسی معین ). مبلغها و زرهای بسیار. (ناظم الاطباء) : تا به چهل سال که بالغ شودخرج سفرهاش مبالغ شود. نظامی .|| ج ِ م