بالونفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای برای پرواز، مرکب از یک کیسۀ بزرگ حاوی گازهای سبکتر از هوا و سبدی برای حمل بار و مسافر که بهوسیلۀ ریسمانهایی به هم متصل شده.
بالونلغتنامه دهخدابالون . (فرانسوی ، اِ) بالن . چادری که درون آن را از گاز پرسازند و به هوا رها کنند. (از فرهنگ نظام ). محفظه ای که از گاز پرشده باشد و با آن توان به آسمان رفت . و رجوع به بالن شود.
بالونballoonواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای هوایی که نیروی جلوبرنده ندارد و بر بعضی از آنها موتور نصب میشود
تلسکوپ بالونبُردballoon-borne telescopeواژههای مصوب فرهنگستانتلسکوپی که برای کاهش تلاطم جوّی و رصد بهتر اجرام نجومی، آن را بهوسیلۀ بالون به ارتفاعات بالای جوّ میفرستند متـ . تلسکوپ پوشنسپهری stratosphere telescope, stratoscope
نجوم بالونیballoon astronomyواژههای مصوب فرهنگستانمطالعۀ اجرام آسمانی در لایههای بالای جوّ و آشکارسازی تابش الکترومغناطیسی در طولِموجهایی که به سطح زمین نمیرسد، ازطریق تجهیزاتی که بر روی بالون نصب میشود
بالونهلغتنامه دهخدابالونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) بالوایه . بالویه . مرغی است کوچک چند گنجشک . پرستوک . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). رجوع به بالوایه شود. ظاهراً تحریفی از بالوایه است .
بالونیموسلغتنامه دهخدابالونیموس . (اِخ ) نام مردی از شهر صور که بروایت دیودور، بفرمان اسکندر، از باغبانی به حکومت صور منصوب شد. و رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1328 شود.
بالون حجمسنجیvolumetric flaskواژههای مصوب فرهنگستانظرفی آزمایشگاهی که عمدتاًً برای تهیۀ حجمهای معینی از محلول به کار میرود
منطاددیکشنری عربی به فارسیسفينه ء هوايي , بالون , بادکنک , با بالون پروازکردن , مثل بالون , قابل هدايت , کشتي هوايي , بالن
بالونهلغتنامه دهخدابالونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) بالوایه . بالویه . مرغی است کوچک چند گنجشک . پرستوک . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). رجوع به بالوایه شود. ظاهراً تحریفی از بالوایه است .
بالونیموسلغتنامه دهخدابالونیموس . (اِخ ) نام مردی از شهر صور که بروایت دیودور، بفرمان اسکندر، از باغبانی به حکومت صور منصوب شد. و رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1328 شود.
بالون حجمسنجیvolumetric flaskواژههای مصوب فرهنگستانظرفی آزمایشگاهی که عمدتاًً برای تهیۀ حجمهای معینی از محلول به کار میرود