خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری بال بمعنی دست ، در مازندرانی کنونی و گیلکی و قزوینی همچنین است . در اورامانی بالا و در سمنانی و لاسگردی و شهمیرزا...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِ) بیل آهنی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیل : اهل الکوفه فانهم یسمون المسحاة بال و بال بالفارسیه ، بیل یا کلند. (از البیان و التبیین ج 1 ص 232).کلنگ که بدان زراعت را اصلاح کنند. (ناظم الاطباء). کلند. (آنندراج ). مر. (و مر، در لغت فارسی قدیم ...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِ) زلف کوتاه زنها. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 175). || به هندی نام شعر است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِ) نوعی از ماهی فلوس دار بسیار بزرگ باشد و آن در دریای زنگ بهم میرسد و فساد بسیار میکند و گوشت آن خوشمزه بود. (برهان قاطع). بال و وال از لاتینی بالنا بمعنی «در آب رونده » و در یونانی فالائینا ، در فنیقی بعلیم بمعنی آقای دریا، در تازی بال و با...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِخ ) ناحیه ای که در دشت های وسطای ساحل رودخانه ٔ رن قرار گرفته و بنام مرکز آن «شهر بال » خوانده میشود.
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِخ ) نام شهری در نواحی شمالی سویس که در برابر آلزاس فرانسه و ناحیه ٔ «باد» آلمان واقع و مرکز ناحیه ٔ بال است . این شهر قریب 135000 تن جمعیت دارد و «بالوا» خوانده میشوند که قریب سه ربع آن پروتستان و بقیه کاتولیک اند. چندین رشته راه آهن مهم به ...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِمص ) ریشه ٔ فعل از بالیدن . به معنی نمو کردن و بالیدن هم گفته اند و امر بدین معنی نیز هست . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || (فعل امر) امر از بالیدن : شاها هزار سال به عز اندرون بزی وآنگه هزار سال به ملک اندرون ببال . عنصری (ا...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (ترکی ، اِ) عسل . (برهان قاطع). در ترکی به معنی عسل و ماءالعسل است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).عسل . (اوبهی ) (فهرست مخزن الادویه ) (غیاث اللغات ).
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (ع اِ) دل . حال . خاطر. (برهان قاطع): ما بالک ؛ حالت چگونه است ؟ خطر ببالی ؛ بدلم خطور کرد. (حاشیه ٔ برهان قاطع). ما بالک ؛ ای ما حالک . (ناظم الاطباء). ج ، بالات . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). فؤاد. (یادداشت مؤلف ). حال و شا...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (فرانسوی ، اِ) رقص . رقص با جماعت . (یادداشت مؤلف ). مشتق از باله فرانسوی بمعنای رقصیدن . رقص با موزیک . جمعیت و گروهی که در محفلی با یکدیگر برقص درآیند. رقص در جوامع قدیم بشری وجود داشته است ، اما بدین صورت که اختصاصاً شبی جمعی زن و مرد در مح...
-
واژههای مشابه
-
بیس بال
لغتنامه دهخدا
بیس بال . [ ب ِ ] (انگلیسی ، اِ) نام بازیی است که با یک چوبدست و توپ مخصوص روی چمن انجام دهند و یکی از بازیهای ملی کشور ایالات متحده ٔ امریکااست که در 1865 م . تنظیم گردید و در بعضی کشورهای دیگر نیز رایج است و میتوان آن را نوعی چوگان بازی شمرد و بین ...
-
آنی بال
لغتنامه دهخدا
آنی بال . (اِخ ) هانی بال . نام سردار مشهور قرطاجنه . (247 - 182 ق . م .). و جنگهای او با دولت روم در تاریخ معروف است .
-
پیش بال
لغتنامه دهخدا
پیش بال . (اِ مرکب ) قادمه . شهپر.
-
چول بال
لغتنامه دهخدا
چول بال . (اِخ ) از قرای ناحیه ٔ رستم از نواحی فارس . (جغرافیای مفصل غرب ایران ص 289).