بامزهلغتنامه دهخدابامزه . [ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دارای طعم خوش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و لذیذ. خوش مزه . خوشگوار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صاحب طعم . که طعم خوش دارد. خوش طعم : جیحون خوش است و بامزه و دری
بامزهلغتنامه دهخدابامزه . [ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دارای طعم خوش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و لذیذ. خوش مزه . خوشگوار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صاحب طعم . که طعم خوش دارد. خوش طعم : جیحون خوش است و بامزه و دری
بامزهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشطعم، خوشمزه، لذیذ ≠ بیمزه ۲. دلچسب، ملیح، نمکین ≠ بینمک، سرد ۳. شیرین ≠ بینمک ۴. خوشصحبت، خوشمحضر، شوخطبع ۵. خندهدار، شیرین حرکات ≠ بارد، بیمزه، یخ
بامزهلغتنامه دهخدابامزه . [ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دارای طعم خوش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و لذیذ. خوش مزه . خوشگوار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صاحب طعم . که طعم خوش دارد. خوش طعم : جیحون خوش است و بامزه و دری