بامعنیلغتنامه دهخدابامعنی . [ م َ نا / نی ] (ص مرکب ) که معنی دارد. معنی دار. مقابل بی معنی . بامغز. مقابل مهمل . مقابل نااستوار و نادرست و در اصطلاح صوفیان و شاعران خوب و شایسته . غیرعامیانه . آنچه پیش پا افتاده نباشد. اصیل : رضوانش
رویدادپردازیevent processingواژههای مصوب فرهنگستانپردازش رویدادها برای گردآوری اطلاعات بامعنی یا ارزشمند و سپس عمل براساس آنها
اتباعفرهنگ فارسی عمیدآوردن کلمهای بیمعنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هموزن آن باشد یا به آن مربوط باشد، مانندِ رختوپخت.
فردانشلغتنامه دهخدافردانش . [ ف َ ن ِ ] (اِ) علم نیکو و بامعنی . کنایه از علم حکمت که فرزانگی باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). در دساتیر و دیگر کتب لغت دیده نشد.
ربط دادنلغتنامه دهخداربط دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) پیوسته کردن . متصل کردن .اتصال دادن . (ناظم الاطباء). مرتبط کردن . مربوط کردن . ارتباط دادن . سرایت دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کلامی را بامعنی کردن . (ناظم الاطباء).