بانازلغتنامه دهخداباناز. (ص مرکب ) (از: با+ ناز) که ناز دارد. نازدار. پرناز : سمن بوی خوبان باناز و شرم همه پیش کسری برفتند نرم . فردوسی .دلارای و بارای و باناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم . فردوسی .
بانیازلغتنامه دهخدابانیاز. (ص مرکب )(از: با + نیاز). که نیاز دارد. حاجتمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. برابر بی نیاز. || کنایه ازمخلوق . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : چنان دارم ای داور کارسازکزین بانیازان شوم بی نیاز.نظامی .
بونازلغتنامه دهخدابوناز. (اِ) گیاهی است که هر جا بیخ خشک آنرا نهان کنند، زود سبز شود. (غیاث ) (آنندراج ).
بانازادانلغتنامه دهخدابانازادان . (اِخ ) (دسکره ٔ...) از دیه های وازکرود از توابع قم است . (از تاریخ قم ص 137).
پرکرشمهفرهنگ فارسی عمیدباناز و غمزۀ بسیار؛ پرناز: ◻︎ شهریست پرکرشمهٴ حوران ز ششجهت / چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم (حافظ: ۶۷۴ حاشیه).
باکرشمهلغتنامه دهخداباکرشمه . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) (از با+ کرشمه ) باناز. بادلال . باغنج و دلال : غنجة، مغناج ؛ زن باکرشمه . (منتهی الارب ).
خوش صحبتیلغتنامه دهخداخوش صحبتی . [ خوَش ْ / خُش ْ ص ُ ب َ ] (حامص مرکب ) خوش زبانی . خوش تقریری . خوش سخنی . || خوش معاشرتی . خوش رفتاری : گرچه باناز امامی است به همسایگیت تو ز خوش صحبتیش باطرب و بانازی .سوزنی
بانازادانلغتنامه دهخدابانازادان . (اِخ ) (دسکره ٔ...) از دیه های وازکرود از توابع قم است . (از تاریخ قم ص 137).