بیوگانیلغتنامه دهخدابیوگانی . [ ب َ ] (حامص ) پیوگانی . عروسی . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). عروسی و نکاح . (ناظم الاطباء). صاحب برهان نویسد: «عروس » را گویند چه بیوگ بمعنی عروس باشد. اما ظاهراً «عروسی » باید خواند و عروس سهو مطبعی است . (یادداشت لغتنامه ). شادی . کتخدایی ، که آنرا در ترکی
بوانیلغتنامه دهخدابوانی . [ ب َ ] (ع اِ) (از «ب ن ی ») ج ِ بانیة. مؤنث بان . (از اقرب الموارد). استخوانهای سینه که بکمان زه کرده ماند و دست وپایهای ناقه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). استخوانهای جناغ سینه و ساق پایهای شتر. (ناظم الاطباء). || القی بوانیه ؛ یعنی مقیم شد و ثابت گردید. (منته
بوانیلغتنامه دهخدابوانی . [ ب َوْ وا ] (ص نسبی ) منسوب به شعب بوان ، که جایی است در شیراز و قریه ای است نزدیک دروازه ٔ اصفهان . (الانساب سمعانی ). نسبتی است به دو موضع، یکی شعب بوان درشیراز که به فراوانی آب و اشجارش معروف است . و دیگرقریه ای است به دروازه ٔ اصفهان . (از لباب الانساب ).
نغمةدیکشنری عربی به فارسیصدا , اهنگ , درجه صدا , دانگ , لحن , اهنگ داشتن , باهنگ در اوردن , سفت کردن , نوا
tonesدیکشنری انگلیسی به فارسیتن، لحن، صدا، دانگ، اهنگ، نوا، مقام، درجه صدا، اهنگ داشتن، باهنگ در اوردن
شباهنگلغتنامه دهخداشباهنگ . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) شب آهنگ . قصدکننده به وقت شب . (غیاث اللغات ). بقصد آمدن در شب . قصد کردن کاری در شب . (فرهنگ نظام ). || شبانگاه . (فرهنگ خطی ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). || خانه ٔدهقانی . (ناظم الاطباء). || بلبل ، که مرغ سحرخوان است . چون بلبل در بین الطلوعی
شباهنگفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) مرغ سحر؛ مرغ سحرخوان؛ بلبل.۲. (نجوم) ستارۀ صبح؛ ستارۀ کاروانکش؛ شعری: ◻︎ چو یک بهره از تیرهشب درگذشت / شباهنگ بر چرخ گردان بگشت (فردوسی: ۲/۱۲۲).
شباهنگفرهنگ نامها(تلفظ: šabāhang) (= شب آهنگ) (در قدیم) (در نجوم) شِعرای یمانی ، ستارهی بامدادی ، ستارهی سهیل ؛ نام پرندهای (بلبل) ، شب آهنگ کننده ، مرغ سحر ، مرغ سحرخوان .