سردبادکborasca, borasco, bourrasqueواژههای مصوب فرهنگستانسردبادی کوچک که یک توفان تندری یا تندوزۀ مخرب است
باراقلغتنامه دهخداباراق . (اِخ ) (برق ) (سفر داوران 4 : 6). و او پسر ابی نوعم بود که بنی اسرائیل را از دست یابین شهریار کنعان خلاصی داد بعد از آنکه بر سپه سالارش غالب گشت . رجوع به بوره و قاموس کتاب مقدس شود.
ژفرسن باراکلغتنامه دهخداژفرسن باراک . [ ژِ ف ِ س ُ ](اِخ ) یا ژِفِرسن لِکازِرن . نام شهری به اتازونی درایالت میسوری ناحیه ٔ سن لوئی ، دارای 9000 تن سکنه .
باریکلغتنامه دهخداباریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید : لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم چو هلالی که شبانگاه برون می آید. (آنندراج ).هر چیز دراز و گرد و کم قطر م
مشعلدیکشنری عربی به فارسیچراغ دريايي , ديدگاه , برج ديدباني , امواج راديويي براي هدايت هواپيما , باچراغ يانشان راهنمايي کردن , اتش بزرگ , اتش بازي , چراغ خوراکپزي ياگرم کن , اتشخان