باکیاستلغتنامه دهخداباکیاست .[ س َ ] (ص مرکب ) (از: با + کیاست ) زیرک . ظریف . ظریفه . کَیِّس . عاقل . فهیم . لبیب . و رجوع به کیاست شود.
بوکسیتفرهنگ فارسی عمیدمهمترین سنگ معدن آلومینیوم شبیه خاک رس به رنگ قرمز، قهوهای، یا سفید که حاوی بلورهای آبدار اکسید آلومینیوم است.
مدیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اداره کننده، گرداننده ۲. رئیس، سرپرست، مسئول ۳. باکیاست، سیاس، سیاستمدار، شایسته، کاردان، مدبر ≠ بیکیاست
سیاستمدار، سیاستمدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیپلمات، سایس، سیاس، سیاستباز، سیاستگر، سیاستدان ۲. باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر ≠ بیکیاست ۳. دولتمرد