کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلا م و وسایل دیگر بتاخیر می اندازددیکشنری فارسی به عربیمماطلة سياسية
باتأخیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان اتأخیر، آهسته، بهکندی، بهآرامی، یواشکی، آهسته و پیوسته درآخرین لحظه، نهایتاً نوشدارو پساز مرگ سهراب بیوقت، نابههنگام
hinderدیکشنری انگلیسی به فارسیمانع، مانع شدن، پاگیرشدن، بازمانده کردن، بتاخیر انداختن، منع کردن، پسین، عقبی، واقع در عقب
prolongatingدیکشنری انگلیسی به فارسیطولانی شدن، طولانی کردن، امتداد دادن، دراز کردن، امتداد یافتن، بتاخیر انداختن، بطول انجامیدن
prolongateدیکشنری انگلیسی به فارسیطولانی، طولانی کردن، امتداد دادن، دراز کردن، امتداد یافتن، بتاخیر انداختن، بطول انجامیدن