بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب َ ] (ع مص ) قطع و بتول از آن گرفته شده است . (ترجمان القرآن جرجانی ). بریدن . (از المنجد) (آنندراج ). جدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بریدن و جدا کردن چیزی از چیزی و ممتاز ساختن آن . (از ناظم الاطباء). بریدن چیزی را و جدا کردن آن را از غیر و ممتاز ساختن . (از منتهی
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب َ ](ع ص ) قطع. (اقرب الموارد): عطاء بتل ؛ عطیه ٔ بی مانند یا پسین که بعد از آن عطیه ٔ دیگر نباشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء).
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب ِ ت َ ] (اِ) نام طبقه ٔ دوم از هفت طباق زمین بر طبق عقیده ٔ هندوان بنا به روایت بشن پران . (از ماللهند بیرونی ص 113).
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب ُ ت ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بتیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بتیل شود.
بطلدیکشنری عربی به فارسیميدان جنگ , بيابان , عمل جويدن (اسب) , نشخوار , مخفف , قهرمان , مزرعه , جويدن , باصداجويدن , نشخوار کردن , پهلوان , مبارزه , دفاع کردن از , پشتيباني کردن , دلا ور , گرد , پهلوان داستان
بتیللغتنامه دهخدابتیل . [ ب َ ] (اِخ ) کوهی است در یمامه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند کوهی است در یمامه . (از معجم البلدان ). || کوهی در نجد که به کوهستانی وابسته نیست .(از معجم البلدان ). || نام وادیی است . (آنندراج ). حارثی گوید وادیی متعلق به بنی ذبیان است .
بتیللغتنامه دهخدابتیل . [ ب َ] (ع ص ، اِ) زن از دنیا بریده بجهت خدای تعالی . || نهالی که از بن درخت برآمده و از آن درخت مستغنی گردیده باشد. || جویچه در پایین رودبار. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مسیل در اسفل وادی . (از اقرب الموارد). || درختی که خوشه هایش آویزان باشد. || لقب م
بتلاءلغتنامه دهخدابتلاء. [ ب َ ] (ع ص ) زن منقطعه بنفسه . (از اقرب الموارد). || عُمره ٔ بتلاء؛ عمره ٔبدون حج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مرعلی بتلاء من رایه ؛ ای عزیمة لاترد (منتهی الارب ).
بتلابلغتنامه دهخدابتلاب . [ ب ِ ] (اِ) غلاف گل خرما. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).غلاف گل خرما که گوزه ٔ مخ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). پوست خوزه گل خرما.
بتلرلغتنامه دهخدابتلر. [ ب َ ل ِ ] (اِخ ) از خاورشناسان است و کتابی در باب فتوحات عرب در مصرنوشته است . (از لاروس ).
بتلوبلغتنامه دهخدابتلوب . [ ب َ ] (اِ) ریچالی که بتکوب نیز گویند. ریچالی که از مغز جوز و شیر و ماست و شبت سازند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بتکوب شود.
بتلونیلغتنامه دهخدابتلونی . [ ] (اِخ ) شاکر بتلونی حاصبانی ، ساکن بیروت . او راست : تسلیة الخواطر فی منتخبات الملح و النوادر. دلیل الهائم فی صناعة الناثر و الناظم . نفخ الازهار فی منتخبات الاشعار. (از معجم المطبوعات ).
بتلاءلغتنامه دهخدابتلاء. [ ب َ ] (ع ص ) زن منقطعه بنفسه . (از اقرب الموارد). || عُمره ٔ بتلاء؛ عمره ٔبدون حج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مرعلی بتلاء من رایه ؛ ای عزیمة لاترد (منتهی الارب ).
بتلابلغتنامه دهخدابتلاب . [ ب ِ ] (اِ) غلاف گل خرما. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).غلاف گل خرما که گوزه ٔ مخ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). پوست خوزه گل خرما.
بتلرلغتنامه دهخدابتلر. [ ب َ ل ِ ] (اِخ ) از خاورشناسان است و کتابی در باب فتوحات عرب در مصرنوشته است . (از لاروس ).
بتلوبلغتنامه دهخدابتلوب . [ ب َ ] (اِ) ریچالی که بتکوب نیز گویند. ریچالی که از مغز جوز و شیر و ماست و شبت سازند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بتکوب شود.
بتلونیلغتنامه دهخدابتلونی . [ ] (اِخ ) شاکر بتلونی حاصبانی ، ساکن بیروت . او راست : تسلیة الخواطر فی منتخبات الملح و النوادر. دلیل الهائم فی صناعة الناثر و الناظم . نفخ الازهار فی منتخبات الاشعار. (از معجم المطبوعات ).
خبتللغتنامه دهخداخبتل . [ خ َ ت َ ] (ع ص ، اِ) زن کوتاه قد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (ازمعجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از البستان ).
خبتللغتنامه دهخداخبتل . [ خ ُ ت ُ ] (ع ص ، اِ) مرد گول شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (البستان ).
حبتللغتنامه دهخداحبتل . [ ح َ ت َ ] (ع ص ) مرد کم گوشت وکم جثه ٔ غیر تناور. (منتهی الارب ). کم جثه ٔ ناتناور.
زبتللغتنامه دهخدازبتل . [ زَ ت َ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوتاه . (ترجمه ٔ قاموس ) (اقرب الموارد). این ماده در صحاح و قاموس نیامده و ابن عباد گوید بمعنی کوتاه است . (تاج العروس ).