بتیرةلغتنامه دهخدابتیرة. [ ب ُ ت َ رَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر بترة. کره ٔ ماچه . (یادداشت مؤلف ). خرک ماده . (منتهی الارب ).
بیطرهلغتنامه دهخدابیطره . [ ب َ / ب ِ طَ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) (مأخوذ از بیطرة تازی ) پزشکی ستور. بیطاری . دانش بیطار. کار بیطار. فعل بیطار. علم بیطار. (یادداشت مؤلف ).
بیطرةلغتنامه دهخدابیطرة. [ ب َ / ب ِ طَ رَ ] (ع مص ) تیمار کردن ستور و میخ زدن به نعل آن : بیطر الدابة فهو بطیر و بیطار و مبیطر. و چه بسا که بَیْطَر هم گویند. (از اقرب الموارد). بیطاری کردن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). عمل بیطار. (از اقرب الموارد). بجشکی
بیطرةلغتنامه دهخدابیطرة. [ طَ رَ ] (اِخ ) بیطره ٔ شلج ، قلعه ای است از توابع اشقة. (از معجم البلدان ).
ایمن گشتنلغتنامه دهخداایمن گشتن . [ م ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مطمئن شدن . مصون گشتن . در امان و امن قرار گرفتن : از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم کردم سرخمتان بگل و ایمن گشتم . منوچهری .از برف نو بنفشه گر ایمن گشت ایدون چرا چو جامه ٔ تر
چاشتلغتنامه دهخداچاشت . (اِ)یک حصه از چهار حصه ٔ روز باشد که در هندوستان پهر گویند. (برهان ). اول روز. (آنندراج ). بهره ٔ نخستین روز. صبح ، بامداد. مقابل شام . || میانه ٔ روز را گویند. (فرهنگ ناصری ). یک پاس از چهار پاس روز که میانه ٔ روز باشد. ظهر. نیمه روز. نصف النهار. ضحی ؛ چاشتگاه . ض
پاسبانلغتنامه دهخداپاسبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از پاس و بان حافظ، حارس .) حارس . (مهذب الاسماء). آنکه شب بدرگاه ملوک پاس دارد. (صحاح الفرس ). نگاهبان . نگهبان . قراول . یَزَک .جاندار. پادَه . جانه دار. پاد. محافظ. محافظت کننده . (برهان ). حافظ. مراقب . رقیب . نگهدار. راصد. دارنده ٔ پاس . که ش