بجاردهلغتنامه دهخدابجارده . [ ب ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مهیاکرده . آماده . تهیه شده . فراهم کرده . در نظر گرفته شده : برای کافران عذابی بجارده ... (از تفسیر ابوالفتوح رازی ). آنگه وصف کرد آن متقیان را که بهشت برای ایشان بجارده است . (از تفسی
بجاردنلغتنامه دهخدابجاردن . [ ب ِ دَ ] (مص ) مهیا و مستعد کردن . آماده کردن . (یادداشت مؤلف ). || مهیا و مستعد شدن : و مرگ را بجارد پیش از آنکه مرگ به او آید. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ، ج 4 ص 486). و رج