بزچلولغتنامه دهخدابزچلو. [ ب ُ چ َل ْ لو ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش وفس است . دهستان مزبور بین دهستان های وفس و شراء و فراهان واقع شده و اکثر قرای آن از آب قنات مشروب می شود و هوای دهستان سردسیر و سالم است . این بلوک در ازمنه ٔ قدیم به کهستان درگزین مشهور بود ودر اوایل سلطنت ص
بزلاءلغتنامه دهخدابزلاء. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) بلای بزرگ . || کارهای سخت . || رأی نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حظة بزلاء؛ امری که فاصل حق و باطل باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ادفعدیکشنری عربی به فارسیبا برق اب طلا يا نقره دادن به , اب فلزي دادن , ابکاري فلزي کردن , وادار کردن , بر ان داشتن , مجبور ساختن , بجلو راندن , سوق دادن , بردن , حرکت دادن
پیش کردنلغتنامه دهخداپیش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بجلو انداختن . راندن بجانب مقابل . راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن . بجلو راندن . راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دش