بجوشلغتنامه دهخدابجوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + جوش ) در حال جوشیدن . در حال جوشش . جوشنده . جوشان : ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش .سوزنی .
بزگوشلغتنامه دهخدابزگوش . [ ب ُ ] (اِخ ) از اشعار شاهنامه برمی آید که محلی بوده است : ز بزگوش تا شهر مازندران رهی زشت و فرسنگهای گران . فردوسی .ز بزگوش و سگسار و مازندران کس آریم با گرزهای گران . فردوسی .</
exacerbateدیکشنری انگلیسی به فارسیتشدید می شود، بدتر کردن، تشدید کردن، خونکسی را بجوش اوردن، بر انگیختن
aggravateدیکشنری انگلیسی به فارسیتشدید می شود، بدتر کردن، اضافه کردن، خشمگین کردن، خونکسی را بجوش اوردن
exacerbatesدیکشنری انگلیسی به فارسیتشدید می شود، بدتر کردن، تشدید کردن، خونکسی را بجوش اوردن، بر انگیختن
exacerbatingدیکشنری انگلیسی به فارسیتشدید می شود، بدتر کردن، تشدید کردن، خونکسی را بجوش اوردن، بر انگیختن
بجوشلغتنامه دهخدابجوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + جوش ) در حال جوشیدن . در حال جوشش . جوشنده . جوشان : ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش .سوزنی .
خون بجوشلغتنامه دهخداخون بجوش . [ خوم ْ ب ِ ] (ص مرکب ) کنایه از عاشق ِ بیقرار : نی نی غلطم ز خون بجوشی وانگه بکجا بخون فروشی .نظامی .
زهرآبجوشلغتنامه دهخدازهرآبجوش . [ زَ ] (اِ مرکب ) شمشیر. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) تیغ یا شمشیر زهرآگین : یمانی یکی تیغ زهرآبجوش حمایل فروهشته از طرف دوش . نظامی .رجوع به زهر و زهراب و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
بجوشلغتنامه دهخدابجوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + جوش ) در حال جوشیدن . در حال جوشش . جوشنده . جوشان : ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش .سوزنی .