بحوحلغتنامه دهخدابحوح . [ ب ُ ] (ع مص ) گلوگرفته و گران آواز گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بَحَح .بُحوحَة. بَح ّ. و رجوع به هریک از این مصادر شود.
سرپل ساحلیbeachheadواژههای مصوب فرهنگستانمنطقۀ مشخصی از ساحل دشمن که چنانچه تصرف و نگهداری شود پیاده کردن افراد و وسایل را در ساحل امکانپذیر میکند و فضای رزمایشی لازم برای عملیات طرحریزیشده به ساحل را فراهم میسازد
بِهواژهeuphemism 2واژههای مصوب فرهنگستانواژهای با معنای خوشایند که بهجای واژهای با معنای ناخوشایند به کار میرود
بیعگاهلغتنامه دهخدابیعگاه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) (از: بیع +گاه ) بیعگه . جای بیع و شرا. (آنندراج ) : در بیعگاه دهر به بادی بداد عمردر قمره ٔ زمانه به خاکی بباخت بخت .خاقانی .
صدا گرفتنلغتنامه دهخداصدا گرفتن . [ ص َ / ص ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آواز گرفتن . صدا از گلو بیرون نیامدن . بحح . بح . بحوح .
بحلغتنامه دهخدابح . [ ب َح ح ] (ع مص ) بحوح . بحح . بحوحه . بحاح ، بحاحت . (منتهی الارب ). گلوگرفته و گران آواز گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در صوت خشونت و غلظت پدید آمدن . (یادداشت مؤلف ). به گلوگرفتگی وخشونت و درشتی آواز دچار شدن . (از اقرب الموارد). بَحَح . بَحاح . بُحوح . بُحوحَ
بحةلغتنامه دهخدابحة. [ ب ُح ْ ح َ ] (ع اِمص ) گرفتگی گلو و گرانی آواز. (منتهی الارب ). گرفتگی آواز. (غیاث اللغات ). گرفتگی گلو. گرانی آواز. (آنندراج ). غلظت در آواز و صوت . در لغت گرفتگی آواز باشد، واگر بر اثر بیماری باشد آنرا بحاح گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به بح و بحاح و بحو