بخاطرلغتنامه دهخدابخاطر. [ ب ِ طِ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بجهت ِ. بسبب ِ. برای خاطرِ. (آنندراج ) : از من که شهره ام به غم افسانه گوش کن یک حرف هم بخاطر دیوانه گوش کن . علی خراسانی . || (از: ب + خاطر) بیاد. آنچه در دل گذرد. (ناظم ال
استظهردیکشنری عربی به فارسیياد سپردن , از بر کردن , حفظ کردن , بخاطر سپردن , حفظ كرد (از بر كرد) , از بر كرد , به ذهن سپرد (حفظ كرد) , به حافظه سپرد , به خاطر سپرد
notingدیکشنری انگلیسی به فارسییادداشت برداری، یادداشت کردن، توجه کردن، ذکر کردن، تذکاریه یادداشت کردن، ثبت کردن، بخاطر سپردن، ملاحظه کردن، نوت موسیقی نوشتن
بخاطرلغتنامه دهخدابخاطر. [ ب ِ طِ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بجهت ِ. بسبب ِ. برای خاطرِ. (آنندراج ) : از من که شهره ام به غم افسانه گوش کن یک حرف هم بخاطر دیوانه گوش کن . علی خراسانی . || (از: ب + خاطر) بیاد. آنچه در دل گذرد. (ناظم ال
بخاطرلغتنامه دهخدابخاطر. [ ب ِ طِ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بجهت ِ. بسبب ِ. برای خاطرِ. (آنندراج ) : از من که شهره ام به غم افسانه گوش کن یک حرف هم بخاطر دیوانه گوش کن . علی خراسانی . || (از: ب + خاطر) بیاد. آنچه در دل گذرد. (ناظم ال