بختورفرهنگ فارسی عمیدصاحب بخت و دولت؛ خوشبخت؛ بختیار: ◻︎ آنکه ترازوی سخن سخته کرد / بختوران را به سخن پخته کرد (نظامی۱: ۲۲).
بختورلغتنامه دهخدابختور. [ ب ُ / ب َ ] (اِ) بختو. رعد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). غرنده مثل ابر. (شرفنامه منیری ) : عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من ابر بهارگاهی و بختور در مطیر . رودکی .<br
بختاورلغتنامه دهخدابختاور. [ ب َ وَ ] (نف مرکب ) بخت آور. خوش بخت . مقبل . دولتمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخت آور و بختور شود.
بختیاورلغتنامه دهخدابختیاور. [ ب َ وَ ] (ص مرکب ) بختیار. خوش بخت . با اقبال و سعادت . (ناظم الاطباء).