بخریدنلغتنامه دهخدابخریدن . [ ب َ / ب ُ دَ ] (مص ) بخردن . مصروع شدن . || بخردن . زاریدن .بخود پیچیدن از رنج و درد. (ناظم الاطباء). || به معنی الصبیان عربی است . (از فرهنگ شعوری ).
بخردنلغتنامه دهخدابخردن . [ ب ُ رَ دَ ] (مص ) بخریدن . مصروع شدن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ورق 218). و رجوع به بخریدن شود.
بخردنلغتنامه دهخدابخردن . [ ب ُ رَ دَ ] (مص ) بخریدن . مصروع شدن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ورق 218). و رجوع به بخریدن شود.
خریدار گردیدنلغتنامه دهخداخریدار گردیدن . [ خ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مایل بخریدن چیزی شدن . خریدار شدن . || طالب شدن . موافق شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خریدار گشتنلغتنامه دهخداخریدار گشتن . [ خ َگ َ ت َ ] (مص مرکب ) خریدار شدن . مایل بخریدن چیزی شدن . طالب خرید چیزی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || موافق شدن . طالب شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
پیش خرلغتنامه دهخداپیش خر. [ خ َ ] (نف مرکب ) که پیش خرد. که قبل از فرا رسیدن موعد بخریدن متاعی پردازد. || (مص مرخم ،اِ مرکب )پیش خریدن . خریدن چیزی قبل از آنکه موعد فروش فرا رسد. پیش خرید. خریدن چیزی پیش از مهیا شدن آن چیز.
گول گردیدنلغتنامه دهخداگول گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) گول شدن . احمق شدن . احمق و ابله شدن . || در بیت ذیل از مولوی ، معنی وقت تلف کردن . بیهوده وقت گذراندن را می دهد : کی نظاره ٔ اهل بخْریدن بودآن نظاره ٔ گول گردیدن بود.مولوی .