خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخو
لغتنامه دهخدا
بخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع ص ) نرم و سست . || (اِ) رطب ردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بخو
لغتنامه دهخدا
بخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع مص ) فرونشستن خشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): بخا غضبه بخواً (از باب نصر). (ناظم الاطباء).
-
بخو
لغتنامه دهخدا
بخو. [ ب ُ خ َ/ ب ِ خُو / ب ُ خُو ] (اِ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه ٔ میخ طویله که بر زمین کوفته اند استوار کنند. شک...
-
جستوجو در متن
-
تاچکی
لغتنامه دهخدا
تاچکی . [ چ َ ] (اِخ ) ناحیتی است در کجور مازندران در کنار راه «بخو». رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 109 شود.
-
بخوة
لغتنامه دهخدا
بخوة. [ ب َ وَ ] (ع اِ) واحد بخو، یک رطب ردی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
بخویی
لغتنامه دهخدا
بخویی . [ ب َ ] (ص نسبی ) قسمی قفل پیچ . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بخو شود.
-
بخولق
لغتنامه دهخدا
بخولق . [ ب ِ خُو ل ُ ] (ترکی ، اِ) فرورفتگی بالای سم اسب که حلقه ٔ بخو را در آنجا بندند. (فرهنگ فارسی معین ). بخولیک . و رجوع به ماده ٔ زیر شود.
-
بخولیک
لغتنامه دهخدا
بخولیک . [ ب ِ خُو ] (ترکی ، اِ) گودی بالای سم اسب که بخو بدانجا کنند. خرده گاه اسب . (یادداشت مؤلف ). بخولق . و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
شگل
لغتنامه دهخدا
شگل . [ ش ِ گ ِ ] (اِ) چداری کوچک که دو دست اسب و استر را بدان محکم بندند. (برهان ). بخو. شکال . رجوع به شکال شود. || ریسمانی که بر پای گنجشگ بندند. (ناظم الاطباء) (برهان ).
-
بخاو
لغتنامه دهخدا
بخاو. [ ب ُ ] (اِ) بخو. (یادداشت مؤلف ). آن قید که بپای یا دست بندند. کند. شکال . بزبان ترکی . چیزی است از آهن مثل زنجیر که در پای گنهکاران و ستوران واسب کنند و آنرا زاولانه و زولانه نیز گویند و به هندی پیکرا و ببری گویند. (یادداشت مؤلف ). عبارت از...
-
میخ طویله
لغتنامه دهخدا
میخ طویله .[ طَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) این ترکیب معمولاً به فک اضافه به کار رود و مراد از آن میخ بزرگ و کلفت و بلندی است که بر سر حلقه ای دارد برای گذراندن طناب از آن . میخ بزرگ که یک سر بخو (پابند) بدان بندند. (از یادداشت مؤلف ). در گناباد خراسان ،...
-
شکال
لغتنامه دهخدا
شکال . [ ش ِ ] (ع اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای استر و اسب بدخصلت بندند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). ریسمانی که بر دست و پای اسب و شتر بربندند. (غیاث ). زانوبند اسب . (از مجمل اللغة). پابند. پای بند. زانوبند اسب و جز آن . بِخو ...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب ُ ] (نف مرخم ) بُرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانندچوب بر و ناخن بر. (ناظم الاطباء). در آخر بعضی اسماء درآید صفت مرکب سازد. و رجوع به ترکیبهای زیر شود:- آهن بر ؛ برنده ٔ آهن . قطعکننده ٔ آهن خواه انسان یا آلتی چون اره ٔ آهن بری .- آه...
-
چمچمال
لغتنامه دهخدا
چمچمال . [ چ َ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «نام بلوکی است حاصلخیز از توابع کرمانشاهان که در سمت شرقی این شهر واقع است . ابتدای حد شمالی این بلوک از اول دربندی است که به تنگ دینور معروف است و این تنگ طوریست که نزدیک یک فرسخ راه از طرفین جبا...