خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آبخو
فرهنگ فارسی عمید
= آبخوست: ◻︎ گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق: ۲۰۰).
-
آتش خو
فرهنگ فارسی عمید
تندخو؛ بدخو.
-
آزاده خو
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که خوی آزادگان دارد؛ دارای خلق آزادان.۲. اصیل و نجیب.
-
آشفته خو
فرهنگ فارسی عمید
تندخو.
-
آهسته خو
فرهنگ فارسی عمید
آرام؛ بیشور و شر.
-
بخو
فرهنگ فارسی عمید
حلقه و زنجیری که دستوپای چهارپایان یا زندانیان را با آن میبندند.
-
بدخو
فرهنگ فارسی عمید
۱. بدخلق؛ تندخو.۲. بیادب؛ بدخیم.
-
بزخو
فرهنگ فارسی عمید
کمین.〈 بزخو کردن: (مصدر لازم) کمین کردن و منتظر فرصت بودن.
-
بی خو
فرهنگ فارسی عمید
پاکشده از علف هرز؛ زمینی که گیاه هرزه نداشته باشد.
-
پاک خو
فرهنگ فارسی عمید
پاکیزهخوی؛ خوشخلق؛ خوشخو.
-
پاکیزه خو
فرهنگ فارسی عمید
پاکیزهخلق؛ خوشخلق؛ خوشخو.
-
پخپخو
فرهنگ فارسی عمید
فشار و مالشی که با سر انگشتان به زیر بغل یا پهلوی کسی بدهند تا به خنده آید؛ پخلوچه؛ پخلیچه؛ غلغلک.
-
پرخو
فرهنگ فارسی عمید
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گِل یا تخته درست کنند؛ کنور؛ کندوله.
-
تندخو
فرهنگ فارسی عمید
۱. بدخلق.۲. خشمگین.۳. سرکش.
-
تنگ خو
فرهنگ فارسی عمید
بدخو؛ بدخلق.