بدانجاملغتنامه دهخدابدانجام . [ ب َ اَ ] (ص مرکب ) بدفرجام وآنچه ببدی منتهی شود و بدعاقبت . (ناظم الاطباء).بدفرجام . بدعاقبت . (فرهنگ فارسی معین ) : بدانجام رفت و بد اندیشه کردکه با زیردستان جفا پیشه کرد.سعدی (بوستان ).