بیدانلغتنامه دهخدابیدان . [ ب َ ] (اِخ ) بدون الف و لام ، نام مردی و موضعی است یا آبی است مر بنی جعفربن کلاب را. (منتهی الارب ). نام مردی و موضعی است . (از لسان العرب ).
بیضانلغتنامه دهخدابیضان . (ع ص ، اِ) ج ِ ابیض . سپیدان از مردم . ضد سیاهان . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). مقابل سودان . سپیدپوستان . سپیدان . (یادداشت مؤلف ). سپیدان . ضد سیاهان . (منتهی الارب ): أبیضت المراءة و اباضت ؛ ولدت البیضان . (لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
بیضانلغتنامه دهخدابیضان . (اِخ ) فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان . (از معجم قبایل العرب ).
therewithدیکشنری انگلیسی به فارسیبا این وجود، با آن، در ان هنگام، بدان وسیله، در نتیجه ان، فورا، از ان بابت، علاوه بر این، بعلاوه، بی درنگ
چرخ عصاریلغتنامه دهخداچرخ عصاری .[ چ َ خ ِ ع َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ روغنگیری . چرخی که عصاران بدان وسیله روغن بذوراتی از قبیل کرچک و کنجد و جز آنرا گیرند. رجوع به چرخ شود.
چک کشیلغتنامه دهخداچک کشی . [ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) اصطلاحی در امور بانکی . گرفتن پول از حساب شخصی بوسیله ٔ چک یا حواله دادن پولی بکسی بدان وسیله . داد و ستدهای بانکی بوسیله ٔ چک . چک نویسی .
نجاملغتنامه دهخدانجام . [ ن َج ْ جا ] (ع ص )آنکه بشناسد وقت و گردش ستارگان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). متنجم . آنکه نظر کند در ستارگان و بسنجد وقت و گردش آنها را تا بدان وسیله به احوال عالم پی برد. (از المنجد).
بدانلغتنامه دهخدابدان . [ ب ِ / ب َ ن ِ ] (حرف اضافه + ضمیر ملکی ) به آن ِ. به مال ِ. (یادداشت مؤلف ) : ترا به سرو ببالا قیاس نتوان کردکه سرو را قد وبالا بدان تو ماند.؟
بدانلغتنامه دهخدابدان . [ ب َ / ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) به آن . (فرهنگ فارسی معین ) : شو بدان کنج اندرون خمی بجوی زیر او سمجیست بیرون شو بدوی . رودکی .همی تاختش تابَرِ او رسیدچو او را بدان خاک
دزگنبدانلغتنامه دهخدادزگنبدان . [ دِ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام گردکوه است که کوهی است در طبرستان . (از نزهةالقلوب مستوفی ج 3 ص 161). رجوع به گردکوه در همین لغت نامه شود.
دژ گنبدانلغتنامه دهخدادژ گنبدان . [ دِ ژِ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) یا گردکوه ، در 95هزارگزی سمنان و 15هزارگزی دامغان ، کنار جاده ٔ تهران به مشهد، راهی است به طرف شمال که به علی آباد میرسد. دنباله ٔ این راه پس از آنکه دو فرسخ و نیم از دا
دوگنبدانلغتنامه دهخدادوگنبدان .[ دُ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیرکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان . واقع در 23هزارگزی شمال باختری گچساران . دارای 250تن سکنه است . آب آن از لوله کشی شرکت نفت و راه آن اتومبیل
تابدانلغتنامه دهخداتابدان . (اِ مرکب ) طاقچه ٔبزرگی را گویند نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشد گاهی طرف بیرون آنرا پنجره و طرف درون را پارچه ٔ نقاشی کرده و جام و شیشه ٔ الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاهی هر دو طرف آنرا پنجره کنند. (برهان ).خانه ای که طاقچه ٔ بزرگ آن نزدیک به سقف از هر د