بدپزلغتنامه دهخدابدپز. [ ب َ پ ُ ] (ص مرکب ) آنکه لباس پوشیدنش ناپسند باشد. مقابل خوش پُز. (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عامه ، بدترکیب . بدصورت . بداخم . (یادداشت مؤلف ).
بدیجلغتنامه دهخدابدیج . [ ب َ ] (اِ) هلیله . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). هلیلج . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 155). و آن چیزی است به اندام بیضه ٔ مرغ و آن را در شیره ٔ قند پرورده کنند و خورند و در مؤید الفضلاء بلیله نوشت
بذجلغتنامه دهخدابذج . [ ب َ ذَ ] (ع اِ) بره بمنزله ٔ بزغاله ٔ یکساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معرب بره و بمعنی آن . (ناظم الاطباء) (از معرب جوالیقی ص 58 و 151). بره . (از اقرب الموارد). ج ، بِذجان . (منتهی الارب ) (اقرب
بیزارفرهنگ فارسی عمید۱. آزرده.۲. روگردان و گریزان از چیزی.۳. کسی که از چیزی بدش بیاید و از آن دوری کند.