بدطعمیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی می، بدمزه بودن، بدمزگی، نامطبوعی، تلخی، ناگوارایی، ترشبودن، فساد، غذای مانده داروی تلخ، زهر چیز تلخ و بدطعم: قهوه، زهرمار، آش گِل گیوه، زقوم، چای پررنگ حقیقت مادۀ قلیایی، باز، آب آهک
مزهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی م] مزه، طعم ذائقه▼، سلیقه مزههای مختلف: شیرین، ترش، تُند، پرمزه▼، شور، خوشنمک، خوشمزگی تلخ، بدطعمی
بدگواریلغتنامه دهخدابدگواری . [ ب َ گ ُ ] (حامص مرکب ) سوءهضم . (یادداشت مؤلف ). بدطعمی . بدبویی : کباب دل دشمنان ترانبویند از بدگواری کلاب . سوزنی .و رجوع به گواریدن شود.