بدناملغتنامه دهخدابدنام . [ ب َ ] (اِ) مرضی است که اسب و استر و خر را بهم رسد و آن را سراجه گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). آزاری در ستور. (ناظم الاطباء).
بدناملغتنامه دهخدابدنام . [ ب َ ] (ص مرکب ) شخص معروف ببدی . (آنندراج ). کسی که ببدی شهرت کند. رسوا. بی آبرو. (آنندراج ). صاحب سوء شهرت . مقابل خوش نام . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیبات نام در حرف «ن » شود.- بدنام افتادن ؛ بدنام شدن . رسوا شدن
بدناملغتنامه دهخدابدنام . [ ب َ ] (اِ) مرضی است که اسب و استر و خر را بهم رسد و آن را سراجه گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). آزاری در ستور. (ناظم الاطباء).
بدناملغتنامه دهخدابدنام . [ ب َ ] (ص مرکب ) شخص معروف ببدی . (آنندراج ). کسی که ببدی شهرت کند. رسوا. بی آبرو. (آنندراج ). صاحب سوء شهرت . مقابل خوش نام . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیبات نام در حرف «ن » شود.- بدنام افتادن ؛ بدنام شدن . رسوا شدن
بدناملغتنامه دهخدابدنام . [ ب َ ] (اِ) مرضی است که اسب و استر و خر را بهم رسد و آن را سراجه گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). آزاری در ستور. (ناظم الاطباء).
بدناملغتنامه دهخدابدنام . [ ب َ ] (ص مرکب ) شخص معروف ببدی . (آنندراج ). کسی که ببدی شهرت کند. رسوا. بی آبرو. (آنندراج ). صاحب سوء شهرت . مقابل خوش نام . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ترکیبات نام در حرف «ن » شود.- بدنام افتادن ؛ بدنام شدن . رسوا شدن