بدههلغتنامه دهخدابدهه . [ ] (اِخ ) ناحیتی است از سند. (ازحدود العالم چ دانشگاه ص 125). (از معجم البلدان ).
بدیههفرهنگ فارسی عمید۱. بدون طول تفکر، سخن یا شعر گفتن.۲. (اسم) (ادبی) شعر و سخنی که بدون تٲمل گفته شود؛ زودانداز.
ابللغتنامه دهخداابل . [ ](اِخ ) شهریست به سند از ناحیت بدهه ، آبادان و با نعمت سخت بسیار و اندر وی مسلمانانند. (حدودالعالم ).
بداهةلغتنامه دهخدابداهة. [ ب َ هََ ] (ع مص ) ناگاه و نااندیشیده آمدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بدهه بداهة؛ ناگاه و نااندیشیده آمد او را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بَدْه . بَدیهَة. (از منتهی الارب ). || استقبال کردن کسی را با کاری : بدهه ُ با
قامهللغتنامه دهخداقامهل . [ ] (اِخ ) یکی از شهرهای سند است . در این شهر موزو نارجیل بسیار است و سرحد هند است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 259). شهری است در ابتداء حدود هند و از صیمور تا قامهل از کشور هند و از قامهل تا مکران و بدهه و ما
لیلةالقدرلغتنامه دهخدالیلةالقدر. [ ل َ ل َ تُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) شب اندازه کردن کارها. (ترجمان القرآن جرجانی ). شبی که در آن تقدیر چیزها کرده شود. شبی است در سال یکبار و در تعیین آن اختلاف روایات است مگر نزدیک اکثر،شب بیست وهفتم رمضان است و عبادت این شب بهتر از عبادت هزار ماه است . (غیاث ). در
نفتلغتنامه دهخدانفت . [ ن َ ] (اِ) در اوستا: نپته (تر. نمناک )،هندی باستان : نبه ، نبهته (شکافتن ، ترکیدن )، هوبشمان گوید: اسم مفعول از ریشه ٔ نبه در اوستا نبد آمده ، که نظایر متعدد دارد. اسم مفعول مختوم به ته ، نپته است . (قیاس شود با بسته = سانسکریت بدهه و غیره ) . دلیلی نیست که آن را از ر