بدودلغتنامه دهخدابدود. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بُدّ. بتها. (یادداشت مؤلف ) : زر از قدود بدود و اجسام اصنام و ابدان اوثان فرومیریختند و بر درها و دیوارها می بستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 421).
بضوضلغتنامه دهخدابضوض .[ ب َ ] (ع ص ) بئر بضوض ؛ چاه کم آب . ج ، بِضاض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
بضوضلغتنامه دهخدابضوض . [ ب ُ ] (ع مص ) بَض ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بض در تمام معانی شود.
بدویتفرهنگ فارسی معین(بَ دَ یَّ) [ ع . بدویة ] (اِمص .) 1 - بادیه نشینی ، بیابان گردی . 2 - عقب ماندگی .
بدویتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بادیهنشینی، صحرانشینی، بیاباننشینی ≠ مدنیت ۲. جاهلیت ۳. عقبماندگی ۴. توحش ≠ تمدن
پاشنه کوبلغتنامه دهخداپاشنه کوب . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که در پس گریخته بدود. (غیاث اللغات ).
فسکلفرهنگ فارسی معین(فِ کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسبی که در میدان ، عقب همة اسبان بدود. 2 - کنایه از: فرومایه ، پست .