بادژکاملغتنامه دهخدابادژکام . [ دِ ] (اِ مرکب ) بمعنی بادژفام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد و بعضی آنرا سرخ باد گویند. (برهان ). بنفشی و کدورت و کمودت روی . باد سرخ . (ناظم الاطباء: بادژکام ). رجوع به بادژ، بادژفام ، بادژنام ، بادژوام ، بادش ، بادشکام ، بادژبام ، بادشفام ، بادشوام ، بادشن
بدکاملغتنامه دهخدابدکام . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدخواه . بداندیش . (از ولف ). بداندیش . بدطینت . بدذات . بدخواه . (فرهنگ فارسی معین ). || نامراد. ناکام . کام نایافته . و رجوع به کام و ماده ٔ بعد شود.
بدکامهلغتنامه دهخدابدکامه . [ ب َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) بدخواه . بدنیت . (از ولف ). بدکام . بداندیش . بدذات : از آن زشت بدکامه ٔ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری ... فردوسی .دگرگونه آهنگ بدکامه کرد<b
دش چشمیلغتنامه دهخدادش چشمی . [ دُ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حسد. رشک . (یادداشت مؤلف ) : اردشیر دانست که اردوان از دش چشمی و بدکامی [ این ] را میگوید. (کارنامه ٔ اردشیر ترجمه ٔ صادق هدایت ص 10).