بدگویلغتنامه دهخدابدگوی . [ ب َ ] (نف مرکب ) بدگو. عیب گو. مفتری . آنکه فحش و زشت می گوید. (از ناظم الاطباء). هُمَزة. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . لماز. هماز. نمام . (یادداشت مؤلف ) : نکرد اندرین داستانها نگاه ز بدگوی و بخت بد آمد گناه . <p c
بیضویلغتنامه دهخدابیضوی . [ ب َ ض َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بیضة. || منسوب به شهر بیضا. || یکی از اشکال هندسی شبیه به تخم مرغ . (ناظم الاطباء). رجوع به بیضی شود.- خط بیضوی ؛ یک قسم از خط ایرانی که دنباله های حروف آن به شکل بیضی می باشد برعکس آفتابی که در آن دنب
بدگوییلغتنامه دهخدابدگویی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدحرفی . غیبت و تهمت و افترا. (ناظم الاطباء). ذم . وقیعه . نقیض ستایش . (یادداشت مؤلف ) : نه بدگفتم نه بدگوییست کارم وگر گفتم یکی را صدهزارم . نظامی .- امثال
بدگوییفرهنگ مترادف و متضاد۱. بددهانی، بددهنی، زشتگویی، بدزبانی، تشنی، ناسزاگویی ≠ ستایشگری ۲. افترا، تهمت، غیبت، نمامی ۳. سرزنش، قدح، مذمت، ملامت، نکوهش ≠ ستایش، مدح
بدگوییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات افترا▼، غیبت، سعایت، رسواسازی، کاستن ازشأن دیگری، لجنپراکنی، ایجاد رسوایی، آبروریزی، کولیبازی، جاروجنجال، قشقرق [ شایعه، صدایناهنجار 411] انتقاد غیرسازنده، مذمت، تقبیح غیبت، حرفوحدیث، شایعه تخمین کمتر از واقع، دست کم گرفتن تهتک، پردهدری، گستاخی توهین، توبیخ، بیاحترامی، عیبجویی،
لمزةلغتنامه دهخدالمزة. [ ل ُ م َ زَ ] (ع ص ) عیب کننده یا آنکه در پس مردم عیب کند. (منتهی الارب ). بدگوی . بدگوی در روی . (از دهار). عیب نهنده . بدگوی در قفا. مغتاب در پشت سر. (قاموس ).
زشتارلغتنامه دهخدازشتار. [ زِ ] (ص مرکب ) گستاخ . بدگوی . (ناظم الاطباء). کلام فحش . زشتگو. (آنندراج ).
بدگوییلغتنامه دهخدابدگویی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدحرفی . غیبت و تهمت و افترا. (ناظم الاطباء). ذم . وقیعه . نقیض ستایش . (یادداشت مؤلف ) : نه بدگفتم نه بدگوییست کارم وگر گفتم یکی را صدهزارم . نظامی .- امثال