بذیلغتنامه دهخدابذی ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد بد و زشت گفتار و حقیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فحش گو. ج ، ابذیاء. (از معجم متن اللغة). بدزبان . دهان دریده . فاحش اللسان . (یادداشت مؤلف ). || جای بی چراگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بذیلغتنامه دهخدابذی . [ ب َ ذی ی ] (ع ص ) بیهوده گوی و بدزبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بی شرم . (نصاب از یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء). مرد فاحش بی شرم . (غیاث اللغات ). ناسزاگوی . ج ، ابذیاء. (از اقرب الموارد). هرزه گوی . (یادداشت مؤلف ).
آذرخش دانهتسبیحیbeaded lightningواژههای مصوب فرهنگستاننمودی ویژه از درخش یک آذرخش معمولی که در آن ناظر، در امتداد دید، بخشهای درخشانی به شکل دانههای تسبیح مشاهده میکند متـ . آذرخش زنجیرهای chain lightning آذرخش مرواریدی pearl lightning
نشان خودروbonnet badge, hood badgeواژههای مصوب فرهنگستاننشان یا نام خودروساز که بر روی درِ موتور نصب میشود
بدیلغتنامه دهخدابدی . [ ب َ ] (حامص ) ضد نیکی . (آنندراج ). نقیض نیکی . ترمنشت . (از ناظم الاطباء). شر. (زمخشری ). سوء. سیئه . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شرة. (دهار). اِرب . بُجر. تَعس . جفا. جفوة. خَل ّ. خَنابة. دَوکَة. دَهم . رَباذیة.رَهَق . طَبَندَر. عاثور. عاذور. عَثار. غ
بیضیلغتنامه دهخدابیضی . [ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) منحنیی (مسدود) واقع دریک صفحه که مجموع فواصل هر نقطه ٔ آن از دو نقطه ٔ ثابت (موسوم به دو کانون بیضی ) واقع در آن صفحه مقدار ثابتی باشد. یکی از طرق رسم بیضی اینست که پس از انتخاب دو کانون ریسمانی بلندتر از فاصل
بدیلغتنامه دهخدابدی ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) آفریده و مخلوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مخلوق . (شرح قاموس ). || کار نو و بدیع. || نخستین هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نخستین . (ناظم الاطباء). اول . (شرح قاموس ). || چاهی که در اسلام بهم رسیده باشد. (شرح قاموس ). چاهی که در اسلام کند
بذیئةلغتنامه دهخدابذیئة. [ ب َ ءَ ] (ع ص ) مؤنث بذی ٔ . زن بد و زشت گفتار. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). مؤنث بَذّی . زن ناسزاگوی . (از ذیل اقرب الموارد). || ارض بذیئة؛ زمین بی چراگاه . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بذی ٔ شود.
بذیذلغتنامه دهخدابذیذ. [ ب ِ ] (ع اِ) مانند و همتا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مثل . (از ذیل اقرب الموارد).
بذیذهلغتنامه دهخدابذیذه . [ ب َ ذی ذَ / ذِ ] (ع اِ) غلبه . || بهره . || تنگی عیش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بدحالی . سخت گذرانی . (از اقرب الموارد).
بذیرلغتنامه دهخدابذیر. [ ب َ ] (ع ص ) سخن چین . بذور. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نمّام . (از اقرب الموارد). || آنکه پوشیدن راز نتواند. بذور. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، بُذُر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
تسلملغتنامه دهخداتسلم . [ ت َ ل َ ] (ع اِ) کلمه ای است که همیشه مضاف «ذی » واقع شود و معنی آن «به سلامت » می باشد، یقال اذهب بذی تسلم اذهبا بذی تسلمان و اذهبوا بذی تسلمون ؛ یعنی بروید به سلامت . و لا بذی تسلم ماکان کذا و کذا و در مثنی لا بذی تسلمان و در جمع لا بذی تسلمون و در مؤنث لا بذی تسل
ذوتسلملغتنامه دهخداذوتسلم . [ ت َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) ذوتسلمان . ذوتسلمون : لا افعل ذلک بذی تسلم ، یا بذی تسلمان یا بذی تسلمون ؛ نکنم این کار را بجان تو، بجان شما دو تن و بجان شما جماعت . || اذهب بذی تسلم ، برو بسلامت .
زشت گفتارلغتنامه دهخدازشت گفتار. [ زِ گ ُ ] (ص مرکب ) بدزبان . بَذّی . بذی اللسان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زشت گوی و ماده ٔ بعد شود.
بذیئةلغتنامه دهخدابذیئة. [ ب َ ءَ ] (ع ص ) مؤنث بذی ٔ . زن بد و زشت گفتار. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). مؤنث بَذّی . زن ناسزاگوی . (از ذیل اقرب الموارد). || ارض بذیئة؛ زمین بی چراگاه . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بذی ٔ شود.
بذیذلغتنامه دهخدابذیذ. [ ب ِ ] (ع اِ) مانند و همتا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مثل . (از ذیل اقرب الموارد).
بذیذهلغتنامه دهخدابذیذه . [ ب َ ذی ذَ / ذِ ] (ع اِ) غلبه . || بهره . || تنگی عیش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بدحالی . سخت گذرانی . (از اقرب الموارد).
بذیرلغتنامه دهخدابذیر. [ ب َ ] (ع ص ) سخن چین . بذور. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نمّام . (از اقرب الموارد). || آنکه پوشیدن راز نتواند. بذور. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، بُذُر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
زورابذیلغتنامه دهخدازورابذی . [ ب َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن الحسن بن زیاد التمیمی الزورابذی النیشابوری منسوب به قریه ٔ زورابذ که از محمدبن یحیی الذهلی و دیگران استماع کرد و ابوعلی الحافظ و ابواحمد حاکم از وی روایت کردند و بسال 316 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلد
زورابذیلغتنامه دهخدازورابذی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به زورابذ که ناحیه ای است در سرخس . (از الانساب سمعانی ). رجوع به ماده ٔ قبل و بعد شود.
قاسم جنابذیلغتنامه دهخداقاسم جنابذی . [ س ِج ُ ب َ ] (اِخ ) (امیر) ابن امیرسید جنابذی است ، طبع نیک دارد در این اوقات (دوران مؤلف مجالس النفائس ) در صفت بهار مثنوی ابداع کرده ، و از آنجا بسیار قوت طبع او فهم میشود. این اشعار در وصف بهار از اوست :صنوبر زده شانه گیسوی خویش کشیده دل عالمی سوی
هربذیلغتنامه دهخداهربذی . [هَِ ب َ ذا ] (ع اِ) رفتاری است با خرامش و ناز. (منتهی الارب ). مشیة فی اختیال و گویند این رفتنی است شبیه رفتار هیربدان که حکام مجوس اند. (اقرب الموارد).
اصبهبذیلغتنامه دهخدااصبهبذی . [ اِ ب َ ب َ / ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به اسپهبذ. رجوع به اسپهبذ و اصبهبذ و الجماهر بیرونی ص 70 شود.