منفسخفرهنگ فارسی معین(مُ فَ س ) [ ع . ] (اِفا. ص .) فسخ شده ، برانداخته شده ، لغو شده (عهد، بیع ، نکاح و جز آن ها).
متخشللغتنامه دهخدامتخشل . [ م ُ ت َ خ َش ْ ش ِ ] (ع ص ) فروتن و خوار. (آنندراج ). پست و خوار. (ناظم الاطباء). || بر باد داده شده و برانداخته شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخشل شود.
انفساخفرهنگ فارسی معین(اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برانداخته شدن ، به هم خوردن ، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح ). 2 - کار باز افتادن . 3 - (اِمص .) بهم خوردگی ، باز افکندگی .