ایستگاه برونخطoff-line stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاهی خارج از خط عبور که در آن وسایل حملونقل مسافران را سوار و پیاده میکنند، بیآنکه مانع عبور سایر وسایل نقلیه شوند
پردازش برونخطoff-line processingواژههای مصوب فرهنگستانحالتی از پردازش که در آن خط ارتباطی بین کاربر و سامانه قطع باشد
برانگیختنفرهنگ فارسی عمید۱. برانگیزانیدن؛ تحریک کردن.۲. ایجاد کردن؛ پدید آوردن.۳. بلند کردن؛ بیرون آوردن.۴. به پیامبری مبعوث کردن.۵. [قدیمی] زنده کردن مردگان در روز رستاخیز.۶. [قدیمی] تازاندن؛ به حرکت سریع واداشتن: اسب را برانگیخت.
برانگیختنلغتنامه دهخدابرانگیختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انهاض . اشخاص . حض . (دهار) (ترجمان القرآن ). تحریض . (دهار). تحریض کردن . (ناظم الاطباء).تثویر. اثاره . (ترجمان القرآن ). حث . (دهار). استحثاث . (تفلیسی ). تهییج . (المصادر زوزنی ). تهییج . تحریک . تحریک کردن . (ناظم الاطباء). تضریه . اغ
برانگیختگیلغتنامه دهخدابرانگیختگی . [ ب َ اَ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی برانگیخته . تحریض . تحریک . اغراء. (ناظم الاطباء). رجوع به برانگیختن شود.
برانگیختهلغتنامه دهخدابرانگیخته . [ ب َ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مبعوث . || بلندشده . برخاسته . || تحریک شده . وادارشده . منبعث .تحریض شده . (ناظم الاطباء). رجوع به برانگیختن شود.
اِجْتَذَبَ اهتامَهدیکشنری عربی به فارسیتوجه او را جلب کرد , نظر او را جلب کرد , اهتمام او را برانگيخت
أجَّجَدیکشنری عربی به فارسیشعله ور ساخت , ملتهب کرد , برآشفت , آشفته ساخت , برانگيخت , تحريک کرد , خشمگين ساخت
برانگیختنفرهنگ فارسی عمید۱. برانگیزانیدن؛ تحریک کردن.۲. ایجاد کردن؛ پدید آوردن.۳. بلند کردن؛ بیرون آوردن.۴. به پیامبری مبعوث کردن.۵. [قدیمی] زنده کردن مردگان در روز رستاخیز.۶. [قدیمی] تازاندن؛ به حرکت سریع واداشتن: اسب را برانگیخت.
برانگیختنلغتنامه دهخدابرانگیختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انهاض . اشخاص . حض . (دهار) (ترجمان القرآن ). تحریض . (دهار). تحریض کردن . (ناظم الاطباء).تثویر. اثاره . (ترجمان القرآن ). حث . (دهار). استحثاث . (تفلیسی ). تهییج . (المصادر زوزنی ). تهییج . تحریک . تحریک کردن . (ناظم الاطباء). تضریه . اغ
برانگیختگیلغتنامه دهخدابرانگیختگی . [ ب َ اَ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی برانگیخته . تحریض . تحریک . اغراء. (ناظم الاطباء). رجوع به برانگیختن شود.
برانگیخته شدنلغتنامه دهخدابرانگیخته شدن . [ ب َ اَ ت َ /ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انبعاث . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر). انزعاج . (تاج المصادر) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ). هیجان . هیاج . (منتهی الارب ). اهتیاج . رجوع به برانگیخته و برانگیختن در همه ٔ معانی شود.