بربودنلغتنامه دهخدابربودن . [ ب ِ رُ دَ ] (مص ) (از: ب + ربودن ) ربودن . و گاه بسکون راء در ضرورت شعر آید : غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت بربایدهمای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد. عنصری .در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وز
خسلغتنامه دهخداخس . [ خ َ ] (اِ) خاشه و خلاشه . خاشاک . (از برهان قاطع). خرده ٔ کاه . خاز. (از ناظم الاطباء). مرادف خار. (از آنندراج ). چوب ریزه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چون بود بسته نیک راه ز خس . رودکی .بچشم تو اندر خس افکند باد<b