بردانیلغتنامه دهخدابردانی . [ ] (اِ) لغت عجمی است و آنرا بسریانی عبروس و بیونانی اسقوالس نامند نباتی است پرشاخ و شاخه ها مثل کمان کج و خمیده و گلش سفیدو ثمرش مثل زیتون و طعم او تند و بیخش سپیداست و پوست بیخ او با زردی . رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
بردانیلغتنامه دهخدابردانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بردان که قریه ای است از قراء بغداد. (سمعانی ).
بریدنگاهلغتنامه دهخدابریدنگاه . [ ب ُ دَ ] (اِ مرکب ) محل بریدن . جای بریدن . مَقطَع. محل تقاطع. (دانشنامه ٔ علائی ص 39): مُشدَّخ ؛ بریدنگاه از گردن . (منتهی الارب ).
بریدنیلغتنامه دهخدابریدنی . [ ب ُ دَ ] (ص لیاقت ) درخور بریدن . || منسوب به بریدن . متعلق به بریدن . (ناظم الاطباء). رجوع به بریدن شود.