بردیدنفرهنگ فارسی عمید۱. از راه به طرفی شدن؛ دور گردیدن از سر راه؛ برگردیدن: ◻︎ همت بلنددار که با همت خسیس / چاووش پادشاه براند تو را که «برد!» (مولوی۲: ۲۲۷)۲. = بردابرد
بردیدنلغتنامه دهخدابردیدن . [ ب َ دی دَ ] (مص ) از کلمه ٔ «برد» که بمعنی «دور شو» است ساخته شده و بهمان معنی است . از راه بطرفی شدن . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ). رجوع به برد شود.
مسحدیکشنری عربی به فارسیپيمايش , زمينه يابي , بازديد کردن , مميزي کردن , مساحي کردن , پيمودن , بررسي کردن , بازديد , مميزي , براورد , نقشه برداري , بررسي , مطالعه مجمل , برديد
surveyدیکشنری انگلیسی به فارسینظر سنجی، بررسی، نقشه برداری، ممیزی، زمینه یابی، بازدید، براورد، مطالعه مجمل، بردید، پیمودن، بازدید کردن، ممیزی کردن، مساحی کردن، بررسی کردن
غَنِمْتُمْفرهنگ واژگان قرآنغنيمت گرفتيد- بهره و فايده برديد(غنم و غنيمت به معناي رسيدن به در آمد از راه تجارت و يا صنعت و يا جنگ است ، و ليکن درعبارت "و اعلموا انما غنمتم من شيء" بملاحظه مورد نزولش تنها با غنيمت جنگي منطبق است . غُنم به معناي رسيدن و دست يافتن به فائده است ، و ليکن در هر درآمدي که از راه جنگ و از ناحيه دشمنا
بردیدنفرهنگ فارسی عمید۱. از راه به طرفی شدن؛ دور گردیدن از سر راه؛ برگردیدن: ◻︎ همت بلنددار که با همت خسیس / چاووش پادشاه براند تو را که «برد!» (مولوی۲: ۲۲۷)۲. = بردابرد
بردیدنلغتنامه دهخدابردیدن . [ ب َ دی دَ ] (مص ) از کلمه ٔ «برد» که بمعنی «دور شو» است ساخته شده و بهمان معنی است . از راه بطرفی شدن . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ). رجوع به برد شود.