برزدنلغتنامه دهخدابرزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن : آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان . خسروی .اگر آسمان برزمین برزنی و گر آتش اندر جهان درزنی . فردوسی .ای به شب ت
برگزیدنفرهنگ فارسی عمیدگزیدن؛ انتخاب کردن؛ پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز؛ ترجیح دادن.
برزیدنلغتنامه دهخدابرزیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) ورزیدن است که مواظبت و مداومت کردن باشد در کاری . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). عمل کردن به . (یادداشت مؤلف ): المحالمة؛ با کسی حلم برزیدن . (المصادر زوزنی ). التحنف ؛ دین حنفی برزیدن . (المصادر زوزنی ) : و امروز ف
برگزیدنلغتنامه دهخدابرگزیدن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) قبول نمودن . اختیار نمودن . انتخاب کردن . (آنندراج ). برگزیدن برای خود. مستخلص کردن خود را. استخلاص کردن برای خویش . غث و سمین کردن . نخبه کردن . (یادداشت دهخدا). أثر. اِجتباء. (المصادر زوزنی ). اجتیال . اختصاص . اختلام . (از منتهی الارب )
دوش برزدنلغتنامه دهخدادوش برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن است . (از برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). جنبانیدن شانه از شعف و خوشحالی . (ناظم الاطباء). || ظاهراً کنایه از مغرور شدن و خویشتن را گم کردن باشد. (از آنندراج ). مغرور بودن . (ناظم الاطباء) :</sp
چنگ برزدنلغتنامه دهخداچنگ برزدن . [ چ َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) خراشیدن به ناخن یا فروبردن پنج ناخن دست به چیزی . مجازاً، درازدستی کردن . تعدی و تجاوز کردن . چیزی را ربودن : بقندیل قدیمان در زدن سنگ به کالای یتیمان برزدن چنگ . نظامی . ||
زبان برزدنلغتنامه دهخدازبان برزدن . [ زَ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) همچون زبان برآوردن . (خلاصه ٔ بهارعجم ) (آنندراج ). رجوع به ترکیب ذیل شود.
زبانه برزدنلغتنامه دهخدازبانه برزدن . [ زَ ن َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (...آفتاب ): شعله و نور افشاندن طلوع پرتو آفتاب . پدید آمدن شفق . آفتاب زدن : چو برزد زبانه ز کوه آفتاب سر نامداران برآمد ز خواب . فردوسی .چنان افتاده بد آتش بجانش
شاخ برزدنلغتنامه دهخداشاخ برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاخه بر زدن . شاخه درآوردن . (منتهی الارب ).
مراوغةدیکشنری عربی به فارسیبرزدن , بهم اميختن , بهم مخلوط کردن , اين سو وان سو حرکت کردن , بيقرار بودن
معاواتلغتنامه دهخدامعاوات .[ م ُ ] (ع مص ) زجر کردن گوسفند را به کلمه ٔ «عا» و جز آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || یکدیگر را بانگ برزدن و گویند «هو یعاوی الکلاب ای ینایحها». (منتهی الارب ). یکدیگر را بانگ برزدن . (آنندراج ). بانگ کردن سگها را. (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالم
دوش برزدنلغتنامه دهخدادوش برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن است . (از برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). جنبانیدن شانه از شعف و خوشحالی . (ناظم الاطباء). || ظاهراً کنایه از مغرور شدن و خویشتن را گم کردن باشد. (از آنندراج ). مغرور بودن . (ناظم الاطباء) :</sp
چنگ برزدنلغتنامه دهخداچنگ برزدن . [ چ َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) خراشیدن به ناخن یا فروبردن پنج ناخن دست به چیزی . مجازاً، درازدستی کردن . تعدی و تجاوز کردن . چیزی را ربودن : بقندیل قدیمان در زدن سنگ به کالای یتیمان برزدن چنگ . نظامی . ||
زبان برزدنلغتنامه دهخدازبان برزدن . [ زَ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) همچون زبان برآوردن . (خلاصه ٔ بهارعجم ) (آنندراج ). رجوع به ترکیب ذیل شود.
زبانه برزدنلغتنامه دهخدازبانه برزدن . [ زَ ن َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (...آفتاب ): شعله و نور افشاندن طلوع پرتو آفتاب . پدید آمدن شفق . آفتاب زدن : چو برزد زبانه ز کوه آفتاب سر نامداران برآمد ز خواب . فردوسی .چنان افتاده بد آتش بجانش
شاخ برزدنلغتنامه دهخداشاخ برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاخه بر زدن . شاخه درآوردن . (منتهی الارب ).