برشکستنلغتنامه دهخدابرشکستن . [ ب َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن : گفت ای استا مرا طعنه مزن گفت استا زان دو یک را برشکن چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم مرد احول گردد از میلان و خشم . مولوی .و رجوع به شکستن شود.- <span class
برشکستنفرهنگ فارسی معین( بَ . ش ِ کَ تَ) 1 - (مص ل .) دوری کردن ، روی برتافتن . 2 - (مص م .) شمردن ، حساب کردن .
عنان برشکستنلغتنامه دهخداعنان برشکستن . [ ع ِ ب َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از روی برتافتن و اعراض کردن است : آن را که تو تازیانه بر سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی . سعدی .مپندار گر وی عنان برشکست که من بازدارم ز فتراک دست
عنان برشکستنلغتنامه دهخداعنان برشکستن . [ ع ِ ب َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از روی برتافتن و اعراض کردن است : آن را که تو تازیانه بر سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی . سعدی .مپندار گر وی عنان برشکست که من بازدارم ز فتراک دست
تقوضلغتنامه دهخداتقوض . [ ت َ ق َوْ وُ ] (ع مص ) بیفتیدن خانه و برکنده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ویران شدن بنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منهدم شدن خانه . (از اقرب الموارد). رجوع به انقیاض شود. || آمد وشد نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ||
نتکلغتنامه دهخدانتک . [ ن َ ] (ع مص ) کشیدن چیزی را که به پنجه گرفته باشی سپس به زور برشکستن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گرفتن و کشیدن چیزی سپس به سختی شکستن آن را.(از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || نتر. به سختی کشیدن چیزی را. (از معجم متن اللغة). || از بول پاک ک
اعتراض کردنلغتنامه دهخدااعتراض کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیب کسی کردن . و انگشت به چیزی نهادن و گذاشتن و انگشت به در چیزی کردن و حجت گرفتن و حرف در کار کسی کردن و ناخن زدن و ناخن یکدیگر زدن و ناخن بهم زدن از مترادفات آن باشد. (آنندراج ). انگشت بر چیزی نهادن و گذاشتن . عیب گرفتن . حرف در کا
اعراض کردنلغتنامه دهخدااعراض کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روی گردانیدن . بیزاری نشان دادن . نفرت پیدا کردن . روی برگردانیدن . رخ تافتن . (فرهنگ فارسی معین ). رو گردانیدن و دامن کشیدن وسر پیچیدن و سر باززدن و برشکستن و سر بازکردن و سرکشیدن و سر وازدن از چیزی و شانه کردن و شانه گردانی و شانه خالی
مفتوللغتنامه دهخدامفتول . [ م َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز تافته شده و پیچیده شده . (ناظم الاطباء). فتیله کرده . فتیله شده . تاب داده . فتیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- جعد مفتول ؛ زلف مفتول :</span
عنان برشکستنلغتنامه دهخداعنان برشکستن . [ ع ِ ب َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از روی برتافتن و اعراض کردن است : آن را که تو تازیانه بر سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی . سعدی .مپندار گر وی عنان برشکست که من بازدارم ز فتراک دست