خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برص
لغتنامه دهخدا
برص . [ ب َ ] (ع اِ) (اصطلاح پزشکی ) در نزد پزشکان سفیدی ایست که بر ظاهر پوست بدن آشکار میشود و محل خود را ژرف میسازد پس اگر در سایر اعضاء این سپیدی عارض شود بطوریکه رنگ بدن تماماًسپید گردد آنگاه این عارضه را منتشر نامند و برص سیاه بنام قوباء معروف ا...
-
برص
لغتنامه دهخدا
برص . [ ب َ ] (ع اِ) جانوری است کوچک که در چاه باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
برص
لغتنامه دهخدا
برص . [ ب َ رَ ] (ع اِ) بیماریی است که بر پوست بدن پدید آید و جاجا سپید گردد سپیدتر از رنگ پوست . (یادداشت مؤلف ). پیسی اندام از فساد مزاج . (غیاث اللغات ). پیسگی . پیش . پیسی . (زمخشری ). سلع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سپیدی باشد در ظاهر بدن در...
-
برص
لغتنامه دهخدا
برص . [ ب ُ ] (اِخ ) نام قریه ای میان حله و بغداد نزدیک ذی الکفل . (سفرنامه ٔ ابن بطوطه ص 61).
-
برص
لغتنامه دهخدا
برص . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ابرص . (منتهی الارب ). رجوع به ابرص و بَرَص شود.
-
واژههای همآوا
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ ب َ ] (ع اِ) برة. چوبک مهار. (منتهی الارب در ماده انف در ترجمه ٔ بُرَة). چوبی باشد که در بینی شتر کنند و ریسمان مهار را بدان بندند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا): جمل آنف ؛ اشتری که بینیش درد کند از برس . (مهذب الاسماء). الخش...
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ ب َ ] (ع اِ) مهارت راهنما. (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجوع به بِرْس شود. مهارت و حذاقت دلیل و راهنما. (ناظم الاطباء).
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ ب َ ] (ع مص ) تشدد برغریم . (منتهی الارب ). سختگیری برغریم . (آنندراج ). تشدد کردن بر غریم . (ناظم الاطباء).
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ ب ِ ] (ع اِ) پنبه یا پنبه مانندی است یا پنبه ٔ گیاه بردی و باین معنی بضم اول هم آمده است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).پنبه . ج ، ابراس . (مهذب الاسماء). پنبه باشد که بعربی قطن خوانند و شحم الارض . (برهان ) (...
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ ب ُ ] (اِ) میوه و بار سرو کوهی . (برهان ) (آنندراج ). میوه ٔ سرو کوهی . (ناظم الاطباء). رجوع به ارس و رجوع به سرو کوهی شود.
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ ب ُ ] (اِخ ) ده ازدهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 1834 تن . آب از قنات ، محصول غلات ، بنشن ، کشمش ، بادام و گردو. شغل اهالی زراعت وگله داری و کرباس بافی است . راه مالرو دارد و از رقیچه میتوان ماشی...
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ ب ُ ] (ع اِ) پنبه یا پنبه مانندی است یا پنبه ٔ گیاهی بردی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به برس [ ب ِ ] شود.
-
برس
لغتنامه دهخدا
برس . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) ماهوت پاک کن . جامه خاره . (یادداشت مؤلف ). غرواشه . (یادداشت مؤلف ). پشنجه . || مسواک .
-
برث
لغتنامه دهخدا
برث . [ ب َ ] (ع مص ) بناز و نعمت فراخ زندگانی کردن . (منتهی الارب )(آنندراج ). || (اِ) زمین نرم یا کوه از ریگ نرم یا نرم ترین زمین و نیکوتر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زمین نرم . (مهذب الاسماء). ج ، براث . ابراث . بروث . برارث ...