برفرازندهلغتنامه دهخدابرفرازنده . [ ب َ ف َ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه برمی افرازد. (ناظم الاطباء). برافرازنده . و رجوع به برافرازنده شود.
برفرازیدنلغتنامه دهخدابرفرازیدن . [ ب َ ف َدَ ] (مص مرکب ) بلند کردن . برافراشتن . برافراختن .- برفرازیدن سر به آسمان ؛ به پایگاه بلند برآمدن از فخر : طلسمی که ضحاک سازیده بودسرش بآسمان برفرازیده بود. فردوسی .<b
hyperدیکشنری انگلیسی به فارسیفوق العاده، بیش از حد، برفراز، روی، اضافه، بالای، بحد افراط، خارج از حد عادی، مافوق، ماوراء
افرازشواژهنامه آزاد|| بر بلندا ماندن، برفراز رفتن، اهتزار، بر بلندی بودن. (و در آنگاه که پرچم کشورم به افرازش در آمد، به خود بالیدم.)
برفرازندهلغتنامه دهخدابرفرازنده . [ ب َ ف َ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه برمی افرازد. (ناظم الاطباء). برافرازنده . و رجوع به برافرازنده شود.
برفرازیدنلغتنامه دهخدابرفرازیدن . [ ب َ ف َدَ ] (مص مرکب ) بلند کردن . برافراشتن . برافراختن .- برفرازیدن سر به آسمان ؛ به پایگاه بلند برآمدن از فخر : طلسمی که ضحاک سازیده بودسرش بآسمان برفرازیده بود. فردوسی .<b