برقشةلغتنامه دهخدابرقشة. [ ب َ ق َ ش َ ] (ع مص ) آمیختن و خلط ساختن سخن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خوردن و گرفتن و آمیختن چیزی را. (از منتهی الارب ). || پریشان و پراکنده شدن . || رنگ برنگ گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لازم است و متعدی . (منتهی الارب )
برکسهلغتنامه دهخدابرکسه . [ ب َ ک َ س َ / س ِ ] (ص ) پوشیده و پنهان . (برهان ) (انجمن آرا). نهان . مخفی : دی بسی کس ز شاه مدرسه رفت ظاهر است این نهان و برکسه نیست .سوزنی .
برقفرهنگ مترادف و متضاد۱. آذرخش، صاعقه ۲. الکتریسیته، کهربا ۳. بارقه، جرقه ۴. الکتریک ۵. تلالو، جلا ۶. درخشش، درخشندگی ۷. سریع، باسرعت، برقآسا
تندفرهنگ مترادف و متضاد۱. برقآسا، سریع، شتابان ≠ کند، بطیء، آهسته ۲. باحرارت، داغ ۳. جلد، چابک، چالاک، فرز ۴. قاطع ۵. پرادویه، تیز ۶. حاد ۷. خشن، قوی ۸. آتشمزاج، آتشینمزاج، تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی ≠ آرام، تندخو، خوشخلق، سلیم ۹. پررنگ، سیر ≠ ک